جدول جو
جدول جو

معنی پرخوراک - جستجوی لغت در جدول جو

پرخوراک
پرخور، آنکه بسیار غذا بخورد، بسیار خوار
تصویری از پرخوراک
تصویر پرخوراک
فرهنگ فارسی عمید
پرخوراک
(پُ خوَرْ / خُرْ را)
پرخوار. مقابل کم خوراک. و رجوع به پرخوار و پرخور شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرخواری
تصویر پرخواری
شکم پرستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرخواه
تصویر پرخواه
پرآز، آزور، حریص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرخوری
تصویر پرخوری
بسیار خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرخوار
تصویر پرخوار
کسی که بسیار غذا بخورد، بسیار خوار، شکم پرست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرخواب
تصویر پرخواب
آنکه بسیار بخوابد، خوابناک، خواب آلود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرخراش
تصویر پرخراش
آنچه خراش بسیار دارد، بسیار خراشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرخواره
تصویر پرخواره
شکم پرست، برای مثال کشد مرد پرخواره بار شکم / وگر درنیابد کشد بار غم (سعدی۱ - ۱۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدخوراک
تصویر بدخوراک
کسی که خوراک های بد و نامطبوع بخورد، بدخورش
فرهنگ فارسی عمید
(پَرْ وَ)
صفت فاعلی بیان حالت. در حال پروریدن
لغت نامه دهخدا
(پُ خوَرْ / خُرْ را)
پرخواری. پرخوارگی. رجوع به پرخوارگی شود
لغت نامه دهخدا
(پُ خوا / خا)
حریص. آزور
لغت نامه دهخدا
(اَ وا)
پرخواره. پرخور. بسیارخوار. اکال. شکم خواره. شکم پرست. اکول. شکمو. شکم گنده. گران خوار. شکم بنده. رزد. رس . عبدالبطن. گلوبنده. شکم پرور. طبلخوار. مقابل کم خوار:
سیه کاسه و دون و پرخوار بود
شتروار دائم به نشخوار بود.
بوالمثل بخاری.
و رجوع به پرخور شود
لغت نامه دهخدا
(پُ خوا / خا)
نوّام. ضجعه. جثمه. آنکه بسیار خسبد. مقابل کم خواب:
یافه کم گوی ای سنائی مدح او کز روی عقل
هیچ پرخوابی نجسته ست از طبیبان کوکنار.
سنائی.
، خواب آلوده (صفتی چشم را) :
دو جادوش پرخواب و پرآب روی
پر از لاله رخسار و چون مشک موی.
فردوسی.
بگشا بشیوه نرگس پرخواب مست را
وز رشک چشم نرگس رعنا بخواب کن.
حافظ.
، در جامه، که خمل بسیار دارد. مقابل کم خواب
لغت نامه دهخدا
(پُ خَ)
سخت خراشیده. بسیار شخوده:
چو بنشست با سوگ ماهی بلاش
سرش پر ز گرد و رخش پرخراش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پُ خوَرْ / خُرْ ری)
رجوع به پرخوارگی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ خوا / خا)
گوشتابه. (آنندراج). آبگوشت که از پاره های گوشت پزند. (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(طَ جِ)
قصبۀ مرکز بخش طرخوران و دهستان تفرش شهرستان اراک، 72هزارگزی شمال خاوری اراک. کوهستانی، سردسیر خوش آب و هوا. مختصات جغرافیائی آن بدین شرح است: طول 50 درجه و 20 ثانیه و عرض 34 درجه و 40 دقیقه و 30 ثانیه. 1980 متر از سطح دریا مرتفعتر است. جمعیت قصبه 5750 تن. آب آن از 12 رشته قنات. محصول آنجا غلات و انواع میوه جات و صیفی. شغل مردان زراعت و جزئی گله داری و کسب و نجاری. اکثر مردان برای تأمین معاش به تهران رفته و برمیگردند. صنایع دستی زنان قالیچه بافی. ادارات بخشداری، بهداری، پست و تلفن و آمار بخش در این قصبه قرار دارد و در حدود 50 باب دکاکین مختلف و دبستان دارد. بوسیلۀ تلفن با اراک و ساوه و تهران مربوط است. مزارع مبارک آباد، بادقوچی، منصورآباد جزء این قصبه است. تاریخ تعمیر مسجد قدیمی آن 1260 هجری قمری است و زیارتگاهی نیز دارد. از طریق گردنۀنقره کمر، گرکان، آشتیان به اراک و تهران راه شوسه دارد. این راه در صالح آباد به شوسۀ قم و اراک متصل میگردد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) :
حرکت مشکل است بر بنده
گرچه از فم به طرخوران باشد.
؟
لغت نامه دهخدا
(طَ خُ)
فم و طرخوران از معظمات دهات تفرش است، هوایش معتدل است و آبش از چشمه ها و کاریز که از آن کوهها برمیخیزد و ارتفاعاتش پنبه و غله و میوه بود و اکثر اوقات آنجا ارزانی بود و مردم آنجا شیعی اثناعشری اند. حقوق دیوانیش ششهزار دینار است. (نزهه القلوب چ اروپا ص 68). و در فرهنگ جغرافیائی ایران آمده است: نام یکی از بخشهای چهارگانه شهرستان اراک. این بخش از شمال به بخش نوبران ساوه و از طرف خاور و جنوب خاوری به بخش دستجرد شهرستان قم و از طرف جنوب و باختر به بخش فرمهین شهرستان اراک محدود است. بطور کلی منطقه ای است کوهستانی. هوای دهستانهای تفرش، آشتیان و نقاط مرتفع سردسیر سالم و کناررود خانه قره چای حدود دهستان رودبار معتدل است. این بخش از 3 دهستان بنام تفرش، آشتیان، رودبار تشکیل شده. جمع قراء بخش 83 آبادی بزرگ و کوچک و جمعیت آن در حدود 45 هزار نفر است. مرکز بخش قصبۀ طرخوران واقع در مرکز دهستان تفرش میباشد. از راه شوسۀ قم به اراک در حدود صالح آباد جزء دهستان راهجرد راه فرعی آشتیان منشعب پس از عبور از آشتیان و گرکان از طریق گردنۀ نقره کمر به طرخوران منتهی و همه روزه اتومبیل رفت و آمد مینماید. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ ها)
پرخوار. رجوع به پرخوار شود: الیون ملک ارمنیه بود... مسلمه هبیره را فرستاد چون بنزدیک الیون آمد گفت شما احمق مردمانید گفت چرا گفت زیرا که شکم پر کنید از هرچه یابید و بدین سلیمان را خواست زیرا که او پرخواره بود. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی).
کشد مرد پرخواره بار شکم
وگر درنیابد کشد بار غم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(پُ خوا / خا)
رجوع به پرخوارگی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی جزء بخش دستجرد، در شهرستان قم است که در 22هزارگزی شمال دستجرد و 11هزارگزی طغرود که راه فرعی به قم دارد واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 59 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و بنشن و انار و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد و از طغرود میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بَ خوَ / خُ)
کسی که خوراکهای پست و خشن و نابجا خورد. (فرهنگ فارسی معین) ، رسیده شدن خرما. (آنندراج) : بدر التمر، رسیده شد خرما. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ خُ)
خرناسه. خرخر: حشرجه، خرخراک مرگی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پر خوراک
تصویر پر خوراک
پر خور پر خوار مقابل کم خوراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرخواک
تصویر قرخواک
غرخوک هم آوای برخاک گوشتابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر خوراکی
تصویر پر خوراکی
پر خوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرخواره
تصویر پرخواره
شکم پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرخواب
تصویر پرخواب
خواب آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوراک
تصویر خوراک
قوت، طعام چیز خوردنی طعام خوردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوراک
تصویر خوراک
تغذیه، غذا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پرخور
تصویر پرخور
اکال
فرهنگ واژه فارسی سره
پرخوری، شکمبارگی، شکم بندگی، شکم پرستی
متضاد: کم خواری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اکول، بسیارخوار، پرخوار، پرخور، شکمباره، شکم بنده، شکم پرست، شکمخوار، شکمو
متضاد: کم خوراک
فرهنگ واژه مترادف متضاد