- پرخاش
- قهر
معنی پرخاش - جستجوی لغت در جدول جو
- پرخاش
- جدل و خصومت و جنگ و خصومت زبانی را هم گویند
- پرخاش
- درشتی و تندی از روی خشم، عتاب،
برای مثال چو پرخاش بینی تحمل بیار / که سهلی ببندد در کارزار ، جنگ وجدال، کارزار، پیکار(سعدی - ۱۲۳)
پرخاش کردن: درشتی کردن، تندی کردن، سخن درشت گفتن، پیکار کردن
- پرخاش ((پَ))
- ستیزه، پیکار، با سخنان درشت با هم ستیزه کردن، فرخاش
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
طبقی چوبین که با آن حبوب را پاش دهند طبق چوبی که غلات و حبوب را در آن ریزند و پاک کنند
آنچه خراش بسیار دارد، بسیار خراشیده
طبق چوبی که غلات و حبوب را در آن بریزند و پاک کنند
گیاهی که خار بسیار دارد، زمینی که در آن خار بسیار روییده باشد
پرخاش
خاک اره، براده
پرخاش، درشتی و تندی از روی خشم، عتاب، جنگ وجدال، کارزار، پیکار
پرخچ، شمشیر
کفل، سرین، کفل و ساغری اسب و استر، پرخچ، فرخش، برای مثال بور شد چرمۀ تو از بس خون / که زدش بر پرخش و بر پهلو (مسعودسعد - لغتنامه - پرخش)
شمشیر، تیغ،برای مثال پرخشش به کردار تابان درخشی / که پیچان پدید آید از ابر آذر (لغتنامه - پرخش)
شمشیر، تیغ،
قهر آمیز
آوردگاه آوردگه میدان جنگ
آوردگاه آوردگه میدان جنگ
آنکه خواهان جنگ وجدل باشد پرخاشجوی. توضیح (پرخاشخور) که در بعض فرهنگها آمده غلط است
آنکه خواهان جنگ وجدل باشد پرخاشجوی. توضیح (پرخاشخور) که در بعض فرهنگها آمده غلط است
کین جستن پیکار کردن نبرد کردن
پرخاشجوی
ستیزیدنمنازعه کردن، تندی کردن درشتی کردن توپ و تشر رفتن عتاب کردن معاتبه
پرخاشجوی
رزم دیده، جنگدیده، جنگ آزموده
کین جستن پیکار کردن نبرد کردن
جنگجو، ستیزه جو، جنگاور، برای مثال به کشتیّ و نخچیر و آماج و گوی / دلاور شود مرد پرخاش جوی (سعدی۱ - ۷۵)
میدان جنگ، جای جنگ و نبرد
جنگجویی، جنگاوری، دلیری، مبارزه
خریدار جنگ، جنگاور، جنگجو، دلیر، پرخاش جو، برای مثال برآمد چکاچاک زخم تبر / خروش سواران پرخاش خر (فردوسی - ۵/۱۸۱)
آنکه همیشه در جنگ و پیکار است، جنگجو، پرخاش جو، برای مثال بگویش که ما را چه آمد به پیش / از این نامور مرد پرخاش کیش (فردوسی۲ - ۱۰۳۷)
درشتی کردن، تندی کردن، سخن درشت گفتن، پیکار کردن