جدول جو
جدول جو

معنی پراننده - جستجوی لغت در جدول جو

پراننده
آنکه می پراند
تصویری از پراننده
تصویر پراننده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چراننده
تصویر چراننده
کسی که حیوان علفخوار را در چراگاه بچرا وا دارد
فرهنگ لغت هوشیار
اسم پراگنیدن پراگندن، پریشان کننده تار و مار کننده ولو کننده. یا پراگننده روشنایی. مفرق نور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراکنده
تصویر پراکنده
متفرق، منتشر، پخش
فرهنگ لغت هوشیار
اسم پراگنیدن پراگندن، پریشان کننده تار و مار کننده ولو کننده. یا پراگننده روشنایی. مفرق نور
فرهنگ لغت هوشیار
پاشیده پاچیده پریشان پخش بشولیده پشولیده پرت وپلا متفرق متشتت، تلف شده صرف شده، گوناگون متفرق، بیگانه غریب مقابل خویش، شیفته شوریده مجذوب، بیشعور کم عقل، بی بندوبار لاابالی بی حفاظ، مشهور، حق ناشناس پست، مطالب جدا و تاء لیف ناشده. یا بخت پراگنده. بخت بد. یا پراگنده بودن، پهن بودن گسترده بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزاننده
تصویر پزاننده
آنچه که بپزد منضج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراننده
تصویر دراننده
پاره کننده، چاک دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراکنده
تصویر پراکنده
متفرق، پریشان، منتشر، پاشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چراننده
تصویر چراننده
کسی که حیوان علف خوار را در چراگاه گردش دهد تا چرا کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراگنده
تصویر پراگنده
((پَ گَ دِ))
غمگین، پریشان، تلف شده، گوناگون، متفرق، شیفته، شوریده، مشهور، معروف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پزاننده
تصویر پزاننده
پخته کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراکنده
تصویر پراکنده
Diffuse, Scattered, Freckly, Straggly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
рассеянный , с веснушками , разбросанный , спутанный
دیکشنری فارسی به روسی
diffus, sommersprossig, verstreut, zerzaust
دیکشنری فارسی به آلمانی
розсіяний , з веснянками , розкиданий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
rozproszony, piegowaty, rozrzucony
دیکشنری فارسی به لهستانی
分散的 , 有雀斑的 , 零乱的
دیکشنری فارسی به چینی
difuso, sardento, espalhado, desordenado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
diffuso, lentigginoso, sparso, disordinato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
difuso, pecoso, disperso, desordenado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
diffus, tacheté, dispersé, éparse
دیکشنری فارسی به فرانسوی
diffuus, met sproeten, verspreid, rommelig
دیکشنری فارسی به هلندی
กระจาย , ที่มีฝ้ากระ , กระจัดกระจาย , กระจัดกระจาย
دیکشنری فارسی به تایلندی
tersebar, bertompok (freckles), berserakan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
منتشرٌ , مبثورٌ , متفرّقٌ , مبعثرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
बिखरा हुआ , मसकान , बिखरा हुआ , अस्तव्यस्त
دیکشنری فارسی به هندی
מפוזר , עם כתמים , מבולגן
دیکشنری فارسی به عبری
拡散した , そばかすのある , 散らばった , 乱れた
دیکشنری فارسی به ژاپنی
확산된 , 주근깨가 있는 , 흩어진 , 어지러운
دیکشنری فارسی به کره ای
dağılmış, çilli, dağınık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
kusambaa, na madoa madoa, iliyotawanyika, machafuko
دیکشنری فارسی به سواحیلی
ছড়ানো , টকটকে , ছড়িয়ে ছিটিয়ে , এলোমেলো
دیکشنری فارسی به بنگالی
پھیلاؤ , چھائیاں , بکھرا ہوا , بکھرا ہوا
دیکشنری فارسی به اردو
آنکه چیزی یا جانوری را براند، آنکه اتومبیل و دیگر وسایل نقلیه را براند شوفر
فرهنگ لغت هوشیار