آنچه زیر پا بیندازند، فرشی که در درگاه اتاق بیندازند، پادری، پیشکش و هدیه ای که پیش پای کسی بگذارند، کنایه از کسی که برای دیگران بساط قمار فراهم کند یا واسطۀ عمل منافی عفت بشود
آنچه زیر پا بیندازند، فرشی که در درگاه اتاق بیندازند، پادری، پیشکش و هدیه ای که پیش پای کسی بگذارند، کنایه از کسی که برای دیگران بساط قمار فراهم کند یا واسطۀ عمل منافی عفت بشود
کناره یا قالیچه ای که بالای اتاق بر سر فرش های دیگر پهن کنند، پارچه ای که زنان روی سر خود می اندازند، چوب بلند و ستبر که روی دیوار اتاق یا پیش ایوان بخوابانند و سر چوب های سقف را روی آن بگذارند، کنایه از بی باک، بی پروا، دلیر، کنایه از از سرگذشته، از جان گذشته، کنایه از آنکه در راه معشوق سر بدهد، برای مثال سرانداز در عاشقی صادق است / که بدزهره بر خویشتن عاشق است (سعدی۱ - ۱۱۳)
کناره یا قالیچه ای که بالای اتاق بر سر فرش های دیگر پهن کنند، پارچه ای که زنان روی سر خود می اندازند، چوب بلند و ستبر که روی دیوار اتاق یا پیش ایوان بخوابانند و سر چوب های سقف را روی آن بگذارند، کنایه از بی باک، بی پروا، دلیر، کنایه از از سرگذشته، از جان گذشته، کنایه از آنکه در راه معشوق سر بدهد، برای مِثال سرانداز در عاشقی صادق است / که بدزهره بر خویشتن عاشق است (سعدی۱ - ۱۱۳)
قطعکننده سر. جداکننده سر: تیغ نظامی که سرانداز شد کند نشد گرچه کهن ساز شد. نظامی. ، دزد و خونی مردمکش. (برهان) (جهانگیری) ، شخص چست و چالاک و بی پروا و بی باک. (برهان). بی باک. (جهانگیری). چالاک و بی باک. (رشیدی). چالاک و بی باک و سرمست. (انجمن آرا). سرکش، سرباز. جان باز: سرهای سراندازان در پای تو اولی تر در سینۀ جان بازان سودای تو اولی تر. خاقانی. دل مرغ سرانداز است از دام نپرهیزد آری دل گنج اندیش از مار نیندیشد. خاقانی. سرانداز در عاشقی صادق است که بدزهره بر خویشتن عاشق است. سعدی. فارغ دل آنکسی که مانند حباب هم در سر میخانه سرانداز شود. حافظ. ، سر به خاک ساینده. مطیع. فرمانبردار: خسروان در رهش کله بازان گردنان بر درش سراندازان. سنایی. ، کسی که از روی ناز و نخوت و مستی سر خود را به هر جانب حرکت دهد و خرامان خرامان به راه رود. (برهان) (جهانگیری) : ز باد و بوی تست امروز در باغ درختان جمله رقاص و سرانداز. خسرو (از آنندراج). ، ناپاک، جلد و چابک، سرافکندگی. (برهان). سرافکنده. سر بزیر افکنده
قطعکننده سر. جداکننده سر: تیغ نظامی که سرانداز شد کند نشد گرچه کهن ساز شد. نظامی. ، دزد و خونی مردمکش. (برهان) (جهانگیری) ، شخص چست و چالاک و بی پروا و بی باک. (برهان). بی باک. (جهانگیری). چالاک و بی باک. (رشیدی). چالاک و بی باک و سرمست. (انجمن آرا). سرکش، سرباز. جان باز: سرهای سراندازان در پای تو اولی تر در سینۀ جان بازان سودای تو اولی تر. خاقانی. دل مرغ سرانداز است از دام نپرهیزد آری دل گنج اندیش از مار نیندیشد. خاقانی. سرانداز در عاشقی صادق است که بدزهره بر خویشتن عاشق است. سعدی. فارغ دل آنکسی که مانند حباب هم در سر میخانه سرانداز شود. حافظ. ، سر به خاک ساینده. مطیع. فرمانبردار: خسروان در رهش کله بازان گردنان بر درش سراندازان. سنایی. ، کسی که از روی ناز و نخوت و مستی سر خود را به هر جانب حرکت دهد و خرامان خرامان به راه رود. (برهان) (جهانگیری) : ز باد و بوی تست امروز در باغ درختان جمله رقاص و سرانداز. خسرو (از آنندراج). ، ناپاک، جَلد و چابک، سرافکندگی. (برهان). سرافکنده. سر بزیر افکنده
سخت غمگین. سخت غمناک. محزون. پرانده. اسیف: بشد گیو با دل پراندوه و درد دودیده پر از آب و رخ لاجورد. فردوسی. بزرگان ایران پراندوه و درد رخان زرد و لبها شده لاجورد. فردوسی
سخت غمگین. سخت غمناک. محزون. پرانده. اسیف: بشد گیو با دل پراندوه و درد دودیده پر از آب و رخ لاجورد. فردوسی. بزرگان ایران پراندوه و درد رخان زرد و لبها شده لاجورد. فردوسی
مقنعه و روپاکی باشد که زنان بر سر اندازند. (برهان) (جهانگیری). مندیلی که بر بالای سر اندازند. (رشیدی) (انجمن آرا). معجر و مقنعه. (غیاث). نصیف. خمار. (ملخص اللغات) : وز نعمش بر سر گردون نگر مقنعۀ سیم و سرانداز زر. خواجوی کرمانی (از رشیدی). و سماع خانه دستار چنان گرم شد که مقنعه سرانداز و پیچیک رقاص گشته. (دیوان نظام قاری ص 155). ای مقنعه و شدّه مرا صبحی و شامی موبند و سرانداز چو نوری و ظلامی. نظام قاری (دیوان ص 112). ، ستونی را گفته اند که پیش ایوان عمارت اندازند که سر چوبهای دیگر بر بالای آن باشد، قالی و پلاس کوچکی که بر سر جفت قالی و پلاس بزرگ بر عرض خانه اندازند، نام اصولی از جملۀ هفده بحر اصول موسیقی و آن را صوفیانه خوانند. (برهان). نام یکی از اصول مقامات موسیقی است. (رشیدی) (انجمن آرای ناصری)
مقنعه و روپاکی باشد که زنان بر سر اندازند. (برهان) (جهانگیری). مندیلی که بر بالای سر اندازند. (رشیدی) (انجمن آرا). معجر و مقنعه. (غیاث). نصیف. خِمار. (ملخص اللغات) : وز نعمش بر سر گردون نگر مقنعۀ سیم و سرانداز زر. خواجوی کرمانی (از رشیدی). و سماع خانه دستار چنان گرم شد که مقنعه سرانداز و پیچیک رقاص گشته. (دیوان نظام قاری ص 155). ای مقنعه و شدّه مرا صبحی و شامی موبند و سرانداز چو نوری و ظلامی. نظام قاری (دیوان ص 112). ، ستونی را گفته اند که پیش ایوان عمارت اندازند که سر چوبهای دیگر بر بالای آن باشد، قالی و پلاس کوچکی که بر سر جفت قالی و پلاس بزرگ بر عرض خانه اندازند، نام اصولی از جملۀ هفده بحر اصول موسیقی و آن را صوفیانه خوانند. (برهان). نام یکی از اصول مقامات موسیقی است. (رشیدی) (انجمن آرای ناصری)
تیماج و سختیان. (برهان). ساغری سوخته. کیمخت: گفتم میان گشائی گفتا که هیچ تابم (؟) زد دست بر کمربند بگسست او پرنداخ. عسجدی. فرهنگ رشیدی پرنداخ با جیم آورده بی ذکر شاهدی. و رجوع به برنداخ شود. گورگانی. گوزگانی. گوژگانی. (برهان)
تیماج و سختیان. (برهان). ساغری سوخته. کیمخت: گفتم میان گشائی گفتا که هیچ تابم (؟) زد دست بر کمربند بگسست او پرنداخ. عسجدی. فرهنگ رشیدی پرنداخ با جیم آورده بی ذکر شاهدی. و رجوع به برنداخ شود. گورگانی. گوزگانی. گوژگانی. (برهان)