جدول جو
جدول جو

معنی پرانداخ - جستجوی لغت در جدول جو

پرانداخ
تیماج، پوست دباغی شدۀ بز، سختیان، ساختیان، پرنداخ، کوزکانی، گوزگانی، لکا، اپرنداخ، پرندخ
تصویری از پرانداخ
تصویر پرانداخ
فرهنگ فارسی عمید
پرانداخ
(پَ اَ)
تیماج. سختیان. (برهان). پرندخ. (جهانگیری). گوزگانی. پرنداخ. ساغری سوخته
لغت نامه دهخدا
پرانداخ
تیماج سختیان ساغری سوخته کیمخت
تصویری از پرانداخ
تصویر پرانداخ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پراندوه
تصویر پراندوه
سخت اندوهگین، بسیار غمگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورانداز
تصویر ورانداز
برانداز، بازدید، تخمین
ورانداز کردن: دید زدن، اندازۀ چیزی را به نگاه تعیین کردن، برآورد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرنداخ
تصویر پرنداخ
تسمه یا کمربندی که از تیماج درست کنند
تیماج، پوست دباغی شدۀ بز، پرانداخ، اپرنداخ، سختیان، پرندخ، لکا، گوزگانی، کوزکانی، ساختیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اپرنداخ
تصویر اپرنداخ
تیماج، پوست دباغی شدۀ بز، پرندخ، پرنداخ، ساختیان، کوزکانی، سختیان، پرانداخ، لکا، گوزگانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاانداز
تصویر پاانداز
آنچه زیر پا بیندازند، فرشی که در درگاه اتاق بیندازند، پادری، پیشکش و هدیه ای که پیش پای کسی بگذارند، کنایه از کسی که برای دیگران بساط قمار فراهم کند یا واسطۀ عمل منافی عفت بشود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرانداز
تصویر سرانداز
کناره یا قالیچه ای که بالای اتاق بر سر فرش های دیگر پهن کنند،
پارچه ای که زنان روی سر خود می اندازند،
چوب بلند و ستبر که روی دیوار اتاق یا پیش ایوان بخوابانند و سر چوب های سقف را روی آن بگذارند،
کنایه از بی باک، بی پروا، دلیر، کنایه از از سرگذشته، از جان گذشته، کنایه از آنکه در راه معشوق سر بدهد، برای مثال سرانداز در عاشقی صادق است / که بدزهره بر خویشتن عاشق است (سعدی۱ - ۱۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برانداز
تصویر برانداز
برانداختن، سنجش، برآورد، تخمین
برانداز کردن: ورانداز، دید زدن، تخمین کردن، سنجیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برانداف
تصویر برانداف
برنداف، تسمه، دوال، روده
فرهنگ فارسی عمید
(نَ دی دَ / دِ)
قطعکننده سر. جداکننده سر:
تیغ نظامی که سرانداز شد
کند نشد گرچه کهن ساز شد.
نظامی.
، دزد و خونی مردمکش. (برهان) (جهانگیری) ، شخص چست و چالاک و بی پروا و بی باک. (برهان). بی باک. (جهانگیری). چالاک و بی باک. (رشیدی). چالاک و بی باک و سرمست. (انجمن آرا). سرکش، سرباز. جان باز:
سرهای سراندازان در پای تو اولی تر
در سینۀ جان بازان سودای تو اولی تر.
خاقانی.
دل مرغ سرانداز است از دام نپرهیزد
آری دل گنج اندیش از مار نیندیشد.
خاقانی.
سرانداز در عاشقی صادق است
که بدزهره بر خویشتن عاشق است.
سعدی.
فارغ دل آنکسی که مانند حباب
هم در سر میخانه سرانداز شود.
حافظ.
، سر به خاک ساینده. مطیع. فرمانبردار:
خسروان در رهش کله بازان
گردنان بر درش سراندازان.
سنایی.
، کسی که از روی ناز و نخوت و مستی سر خود را به هر جانب حرکت دهد و خرامان خرامان به راه رود. (برهان) (جهانگیری) :
ز باد و بوی تست امروز در باغ
درختان جمله رقاص و سرانداز.
خسرو (از آنندراج).
، ناپاک، جلد و چابک، سرافکندگی. (برهان). سرافکنده. سر بزیر افکنده
لغت نامه دهخدا
(پُ اَ هْ)
سخت غمگین. سخت غمناک. محزون. پرانده. اسیف:
بشد گیو با دل پراندوه و درد
دودیده پر از آب و رخ لاجورد.
فردوسی.
بزرگان ایران پراندوه و درد
رخان زرد و لبها شده لاجورد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
تیماج و سختیان. (برهان). پیرانداخ
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
سختیان. تیماج. گوزگانی. پرنداخ. پرانداخ
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ)
ورانداز.
لغت نامه دهخدا
(بُ)
روده های انسان و حیوان. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). روده ها و امعاء. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ اَ)
مقنعه و روپاکی باشد که زنان بر سر اندازند. (برهان) (جهانگیری). مندیلی که بر بالای سر اندازند. (رشیدی) (انجمن آرا). معجر و مقنعه. (غیاث). نصیف. خمار. (ملخص اللغات) :
وز نعمش بر سر گردون نگر
مقنعۀ سیم و سرانداز زر.
خواجوی کرمانی (از رشیدی).
و سماع خانه دستار چنان گرم شد که مقنعه سرانداز و پیچیک رقاص گشته. (دیوان نظام قاری ص 155).
ای مقنعه و شدّه مرا صبحی و شامی
موبند و سرانداز چو نوری و ظلامی.
نظام قاری (دیوان ص 112).
، ستونی را گفته اند که پیش ایوان عمارت اندازند که سر چوبهای دیگر بر بالای آن باشد، قالی و پلاس کوچکی که بر سر جفت قالی و پلاس بزرگ بر عرض خانه اندازند، نام اصولی از جملۀ هفده بحر اصول موسیقی و آن را صوفیانه خوانند. (برهان). نام یکی از اصول مقامات موسیقی است. (رشیدی) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(پَ اَ)
پرانداخ. سختیان. چرم. تیماج
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
تیماج و سختیان. (برهان). ساغری سوخته. کیمخت:
گفتم میان گشائی گفتا که هیچ تابم (؟)
زد دست بر کمربند بگسست او پرنداخ.
عسجدی.
فرهنگ رشیدی پرنداخ با جیم آورده بی ذکر شاهدی. و رجوع به برنداخ شود. گورگانی. گوزگانی. گوژگانی. (برهان)
لغت نامه دهخدا
مقنعه ای که زنان بر سر اندازند و بمعنی قطع کننده و جدا کننده سر هم میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیر نداخ
تصویر پیر نداخ
تیماج سختیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرانداخت
تصویر پرانداخت
تیماج سختیان ساغری سوخته کیمخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرنداخ
تصویر پرنداخ
تیماج سختیان ساغری سوخته کیمخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورانداز
تصویر ورانداز
تخمین، بازدید، از روی خریداری به کسی یا چیزی نگاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپرنداخ
تصویر اپرنداخ
سختیان تیماج گوزگانی پرنداخ پرانداخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برانداز
تصویر برانداز
برآورده، تخمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراندوه
تصویر پراندوه
سخت غمگین، محزون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرانداز
تصویر سرانداز
((سَ اَ))
پاکباخته، از جان گذشته، سیاه مست، کسی که از روی ناز و نخوت بخرامد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاانداز
تصویر پاانداز
فرشی که در ورودی در اتاق بیندازند، آن چه که زیر پا بیندازند، دلال محبت، آن چه که در پای عروس و داماد ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورانداز
تصویر ورانداز
((وَ اَ))
اندازه (جامه و غیره)، نقشه، مسوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اپیرانداخ
تصویر اپیرانداخ
((اَ رَ))
تیماج، سختیان، تسمه یا کمربند که از تیماج درست کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرنداخ
تصویر پرنداخ
((پَ رَ))
تیماج، سختیان، تسمه یا کمربند که از تیماج درست کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرانداختن
تصویر پرانداختن
((پَ. اَ تَ))
کنایه از نشاط کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورانداز
تصویر ورانداز
((وَ اَ))
بازدید، تخمین
فرهنگ فارسی معین