قطعکننده سر. جداکننده سر: تیغ نظامی که سرانداز شد کند نشد گرچه کهن ساز شد. نظامی. ، دزد و خونی مردمکش. (برهان) (جهانگیری) ، شخص چست و چالاک و بی پروا و بی باک. (برهان). بی باک. (جهانگیری). چالاک و بی باک. (رشیدی). چالاک و بی باک و سرمست. (انجمن آرا). سرکش، سرباز. جان باز: سرهای سراندازان در پای تو اولی تر در سینۀ جان بازان سودای تو اولی تر. خاقانی. دل مرغ سرانداز است از دام نپرهیزد آری دل گنج اندیش از مار نیندیشد. خاقانی. سرانداز در عاشقی صادق است که بدزهره بر خویشتن عاشق است. سعدی. فارغ دل آنکسی که مانند حباب هم در سر میخانه سرانداز شود. حافظ. ، سر به خاک ساینده. مطیع. فرمانبردار: خسروان در رهش کله بازان گردنان بر درش سراندازان. سنایی. ، کسی که از روی ناز و نخوت و مستی سر خود را به هر جانب حرکت دهد و خرامان خرامان به راه رود. (برهان) (جهانگیری) : ز باد و بوی تست امروز در باغ درختان جمله رقاص و سرانداز. خسرو (از آنندراج). ، ناپاک، جلد و چابک، سرافکندگی. (برهان). سرافکنده. سر بزیر افکنده