معنی اپرنداخ اپرنداخ تیماج، پوست دباغی شدۀ بز، پرندخ، پرنداخ، ساختیان، کوزکانی، سختیان، پرانداخ، لکا، گوزگانی تصویر اپرنداخ فرهنگ فارسی عمید
پرنداخ پرنداخ تسمه یا کمربندی که از تیماج درست کنندتیماج، پوست دباغی شدۀ بز، پَراَنداخ، اَپرَنداخ، سِختیان، پَرَندَخ، لَکا، گوزگانی، کوزکانی، ساختیان فرهنگ فارسی عمید
پرنداخ پرنداخ تیماج و سختیان. (برهان). ساغری سوخته. کیمخت: گفتم میان گشائی گفتا که هیچ تابم (؟) زد دست بر کمربند بگسست او پرنداخ. عسجدی. فرهنگ رشیدی پرنداخ با جیم آورده بی ذکر شاهدی. و رجوع به برنداخ شود. گورگانی. گوزگانی. گوژگانی. (برهان) لغت نامه دهخدا