جدول جو
جدول جو

معنی پخشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

پخشیدن
کوفته شدن پهن گردیدن، پراکنیدن ترشح کردن رش رشاش
تصویری از پخشیدن
تصویر پخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پخشیدن
پخش شدن، پهن شدن، کوفته شدن
تصویری از پخشیدن
تصویر پخشیدن
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پخشیده
تصویر پخشیده
پهن شده کوفته شده پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخشودن
تصویر پخشودن
بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
چین چین شدن پوست از آتش و حرارت و تپش و مانند آن، پژمردگان از غم آسیب زخم تبش و جز آن تافتن دل از غم تهیدستی پژمرده شدن، پژمرانیدن پخسانیدن، فراهم ترنجانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخچیدن
تصویر پخچیدن
کوفته شدن، پهن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
دادن عطا کردن، معاف کردن عفو کردن، قسمت کردن تقسیم کردن، گاهی ورزشکاری برای حفظ منافع حریف یا باحترام او مسابقه را می بخشد و بنفع حریف خود کنار می کشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوشیدن
تصویر پوشیدن
اکتسا
فرهنگ واژه فارسی سره
پراگندن پریشیدن افشاندن، ریختن، پاچیدن پشنجیدن، یا آب پاشیدن، آب زدن جایی را. یا از هم پاشیدن، متلاشی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخشیدن
تصویر رخشیدن
پرتو انداختن تابیدن روشن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جخشیدن
تصویر جخشیدن
چین دار شدن، در هم کشیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخشیدن
تصویر تخشیدن
کوشش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرشیدن
تصویر پرشیدن
بد حال شدن تهیدست شدن، مضطرب گشتن، بیخود گشتن، پریشان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوشیدن
تصویر پوشیدن
در بر کردن، بتن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخشیدن
تصویر شخشیدن
لغزیدن، لیزیدن، سر خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخشیدن
تصویر شخشیدن
لخشیدن، لغزیدن، لیز خوردن، برای مثال قول فلان و فلان تو را نکند سود / گرت بشخشد قدم ز پایۀ ایمان (ناصرخسرو - ۴۴۹)، یکی بهره را بر سه بهر است بخش / تو هم بر سه بهر ایچ برتر مشخش (ابوشکور - لغتنامه - شخیدن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پخچیدن
تصویر پخچیدن
کوفته شدن، پخش شدن، پهن شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخشیدن
تصویر تخشیدن
کوشش کردن، کوشیدن، سعی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پخسیدن
تصویر پخسیدن
پژمردن، رنجیدن، گداختن، بخسیدن، بخس، پخس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخشیدن
تصویر رخشیدن
پرتو انداختن، درخشیدن، روشنایی دادن، تابیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاشیدن
تصویر پاشیدن
ریختن و پراکنده کردن هر چیز پاشیدنی، افشاندن، ریخته شدن و پراکنده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
پول یا چیز دیگر را بی عوض به کسی دادن، عطا دادن، گذشت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخشیدن
تصویر بخشیدن
((بَ دَ))
عطا کردن، عفو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاشیدن
تصویر پاشیدن
((دَ))
ریختن، پراکنده کردن، متلاشی شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پخشیده
تصویر پخشیده
((پَ دِ))
پهن شده، کوفته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پخسیدن
تصویر پخسیدن
((پَ دَ))
پژمردن. نک بخسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پخچیدن
تصویر پخچیدن
((پَ دَ))
پخچودن. پخشیدن. پخشودن، کوفته شدن، پهن گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوشیدن
تصویر پوشیدن
((دَ))
لباس پوشیدن، جامه بر تن کسی کردن، نهفتن، پنهان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخشیدن
تصویر تخشیدن
((تُ دَ))
کوشیدن، کوشش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخشیدن
تصویر رخشیدن
((رَ دَ))
تابیدن، پرتو افکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخشیدن
تصویر شخشیدن
((شَ دَ))
لیز خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لخشیدن
تصویر لخشیدن
((لَ دَ))
درخشیدن، تابیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لخشیدن
تصویر لخشیدن
((لَ دَ))
سر خوردن، لیز خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لخشیدن
تصویر لخشیدن
درخشیدن
لغزیدن، برای مثال از تو بخشودن است و بخشیدن / از من افتادن است و لخشیدن (سنائی - مجمع الفرس - لخشیدن)، جهان را هر دو چون روشن درخشید / ز یکدیگر مبرید و ملخشید (نظامی۸ - ۱۸۴ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پخشیده
تصویر پخشیده
کوفته شده، پهن شده
فرهنگ فارسی عمید