جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با پخسیدن

پخسیدن

پخسیدن
چین چین شدن پوست از آتش و حرارت و تپش و مانند آن، پژمردگان از غم آسیب زخم تبش و جز آن تافتن دل از غم تهیدستی پژمرده شدن، پژمرانیدن پخسانیدن، فراهم ترنجانیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پخسیدن

پخسیدن
پژمردن از غم و تَبش. (فرهنگ اسدی نسخۀ آقای نخجوانی). فروپژمردن از زخمی یا غمی یا آسیبی. (حاشیۀ فرهنگ اسدی). تافتن دل از غم تهی دستی. گدازش و کاهش بدن از اندوه. پژمرده شدن:
همچو گرمابه که تفسیده بود
تنگ آئی جانت پخسیده شود.
مولوی.
، چین چین شدن پوست از آتش یا حرارت خورشید. ترنجیدن. چین آوردن پوست از تَبش. شکنج و نورد آوردن پوست از گرمی آتش، فراهم ترنجانیدن، پژمرانیدن. پخسانیدن:
ای نگارین ز تو رهیت گسست
دلش را گو بپخس و گو بگداز.
آغاجی
لغت نامه دهخدا

پرسیدن

پرسیدن
پرسش کردن سوال کردن استفهام، پژوهش کردن از حال کسی احوالپرسی کردن احوال پرسیدن جویای حال شدن از سلامت حال کسی آگاهی خواستن تفقد کردن تفقد، دستوری طلبیدن اجازه خواستن، عیادت کردن عیادت، باز خواست مواخذه گرفتن بر، جواب سلام دادن، یا از خر پرسیدن که شنبه کی است. یا پرسیدن از چیزی یا کسی. پژوهش کردن آگاهی خواستن جویاشدن استعلام استخبار تحقیق کردن یا مپرس، که مپرس، نظیر: که مگو دیگر نگو. یا نگو نپرس
فرهنگ لغت هوشیار

پوسیدن

پوسیدن
متخلخل و سبک شدن چیزی بر اثر گذشت زمان یا بعللی دیگر فساد پذیرفتن، عفونت یافتن، پژمرده شدن
فرهنگ لغت هوشیار