جدول جو
جدول جو

معنی پختو - جستجوی لغت در جدول جو

پختو
پشتو، زبان بومی مردم افغانستان که شعبه ای از زبان فارسی و مخلوط از لغات فارسی و عربی و هندی است و با الفبای فارسی نوشته می شود
تصویری از پختو
تصویر پختو
فرهنگ فارسی عمید
پختو
(پُ تَ)
در لهجۀ مردم دامغان قسمی کبوتر و این ظاهراً اصل کلمه فاختۀ عرب است
لغت نامه دهخدا
پختو
(پَ)
تندر. رعد. (لغت فرس اسدی) :
عاجز شود از اشک و غریو من
هر ابر بهارگاه با پختو.
رودکی.
و این کلمه در بعض لغت نامه ها پخنو آمده است بهمین معنی
لغت نامه دهخدا
پختو
(پُ)
پشتو. یکی از لهجه های فارسی معمول در بعض طوائف روستائی وصحرانشین افغان. و این زبانی نهایت بدوی است و از آن زبان شعر و کتابت کردن تکلف و تجشمی بیهوده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرتو
تصویر پرتو
(دخترانه)
روشن، تابش، فروغ، درخشش، تلألو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پستو
تصویر پستو
اتاق کوچک عقب اتاق دیگر، صندوق خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پخنو
تصویر پخنو
تندر، رعد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بختو
تصویر بختو
رعد، تندر، بخنو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پخته
تصویر پخته
غذای طبخ شده و قابل خوردن، مقابل خام، میوۀ رسیده، کنایه از شخص باتجربه، کاردان، عاقل و دانا، برای مثال بسیار سفر باید تا پخته شود خامی / صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی (سعدی۲ - ۵۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پختن
تصویر پختن
مادۀ خوراکی را روی آتش گذاشتن و حرارت دادن تا قابل خوردن شود، طبخ کردن، نرم و قابل خوردن شدن مواد غذایی توسط حرارت، طبخ شدن
اشیای سفالی را در کوره گذاشتن و حرارت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاتو
تصویر پاتو
ظرف گلی بزرگ که گندم یا جو در آن بریزند، خانۀ عطارد، خانۀ مریخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرتو
تصویر پرتو
روشنایی که از یک جسم نورانی ظاهر شود، فروغ، روشنی، شعاع، اثر، تاثیر، برای مثال پرتو نیکان نگیرد هرکه بنیادش بد است / تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است (سعدی - ۶۱)، در علم فیزیک اشعه
پرتو افکندن: تابیدن، درخشیدن، روشنایی دادن
فرهنگ فارسی عمید
زبان بومی مردم افغانستان که شعبه ای از زبان فارسی و مخلوط از لغات فارسی و عربی و هندی است و با الفبای فارسی نوشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سختو
تصویر سختو
نوعی خوراک که تکه های رودۀ گوسفند را با گوشت و برنج و چیزهای دیگر پرکرده و پخته باشند، سغدو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرتو
تصویر پرتو
شعاع، روشنائی، ضیاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پستو
تصویر پستو
صندوقخانه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی خوراک. طرز تهیه آن چنینست که روده گوسفند را با گوشت و برنج و مصالح دیگر انباشته بروغن بریان کنند، آلت تناسل مرد قضیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پختن
تصویر پختن
طبخ کردن، پزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
گوسفند سه یا چهار ساله نر. آنچه باتش پزند تا در خور استفاده گردد آنچه باتش گرم و نرم و قابل خوردن شده طبخ شده مقابل خام نپخته، رسیده یانع نضیج مقابل نارسیده نرسیده نارس خام کال. یا میوه پخته. میوه رسیده، تمام کامل بی عیب و نقص، آنکه از افراط و تفریط اندیشه بیرونستظزموده با تدبیرنیک اندیشیده جا افتاده مجرب گران سنگ محتاط فهمیده. سنجیده منتبه. یا مرد زن پخته. مرد زن مجرب، دانا عاقل، واصل، جمع پختگان. یا پختگان حقیقت. دانایان اسرار واصلان حق، رنگی که بحد اشباع رسیده باشد، گل شکل گرفته پس از بیرون آمدن از کوره مقابل خام. یا خط پخته. خطی نیکو که از روی تعلیم و دستور باشد که صاحب آن بسیار کتابت کرده باشد، یا زر پخته. که از غل و غش پاک کرده باشند زر گداخته زرناب. یا کاغذ پخته. کاغذی که آهار و مهره داشته باشد، یا نان پخته. نعمتی که با رنج بدست آمده باشد: خدا نان پخته ای برایش رسانده. یا نوشته (کتاب) پخته. که مطالب آن با تحقیق و مطالعه دقیق نوشته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخنو
تصویر پخنو
رعد، تندر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتو
تصویر پاتو
ترکی تاپو از آوند ها (ظروف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشتو
تصویر پشتو
تپانچه ششلول مرطبان سفالین بستوق بشتو بستوی ترشی و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سختو
تصویر سختو
((سُ))
قسمی خوراک، طرز تهیه آن چنین است که روده گوسفند را با گوشت و برنج و مصالح دیگر انباشته به روغن بریان کنند، کنایه از آلت تناسلی مرد، قضیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پخنو
تصویر پخنو
((پَ نُ))
تندر، رعد، کنور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرتو
تصویر پرتو
((پَ))
فروغ و روشنایی، بازتاب نور، اثر، تأثر
فرهنگ فارسی معین
((پَ))
اطاق کوچکی که در پشت اتاق دیگری بسازند و اشیاء و لوازم خانه را در آن نهند
فرهنگ فارسی معین
((پَ تُ))
از زبان های ایرانی شرقی که بیشتر در باختر و جنوب افغانستان و شمال باختری پاکستان رواج دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پختن
تصویر پختن
((پُ تَ))
کنایه از آماده کردن، مهیا ساختن، با تجربه و کارآزموده گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پخته
تصویر پخته
((پُ تِ))
رسیده، تمام، کامل، باتدبیر، آزموده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پخته
تصویر پخته
((پَ تِ))
پنبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بختو
تصویر بختو
((بُ تُ))
رعد، تندر، هر چیز غرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرتو
تصویر پرتو
اشعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پخته
تصویر پخته
Cooked
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پختن
تصویر پختن
Bake, Cook
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پخته
تصویر پخته
варёный
دیکشنری فارسی به روسی