کفگیر، ظرف سوراخ سوراخ که چیزی در آن صاف کنند، صافی، آبکش، پالونه، پالاون، پالایه، پالوانه، ترشی پالا، راوق، برای مثال دیده پالونه سرشک امل/ طبع پیمانۀ عذاب شدست (جمال الدین عبدالرزاق- مجمع الفرس - پالونه)
کفگیر، ظرف سوراخ سوراخ که چیزی در آن صاف کنند، صافی، آبکش، پالونه، پالاوَن، پالایه، پالوانه، تُرُشی پالا، راوَق، برای مِثال دیده پالونه سرشک امل/ طبع پیمانۀ عذاب شدست (جمال الدین عبدالرزاق- مجمع الفرس - پالونه)
پالوانه. (برهان). پالاوان. پالاون. پالونیه. ترشی پالا. سماق پالا. آلتی که بدان چیزها را صافی کنند و بپالایند. غلل. (دهار). ناطب. ناطبه. منطب. مصفاه. (دهار) (تفلیسی). آبکش. پرویزن. صافی. جایگاهی از کرباس و غیره که در وی چیزی پالایند. (از فرهنگی خطی). راوق. راووق. (تفلیسی) (مهذب الاسماء). آردن. (برهان). ماشوب. ماشوبه. ماشو. زازل. مبزّل. ثدام. (دهار) (منتهی الارب). فیهج، مبزل کمنبر. پالونه و نائژۀ گرمابه و خم و جز آن. (منتهی الارب) : پالود جان خویش بپالونۀ بلا پیمود عمر خویش به پیمانۀ زمان. معزی. بسپار همه زنگ بپالونۀ آهن بگذار همه رنگ بپالودۀ بازار. سنائی. ببارم ز پالونۀ دیده آبی برآرم ز آئینۀ سینه آهی. سیدحسن غزنوی. ورنه جان آهنین بودی به آه آتشین دیده چون پالونۀ آهن فروپالودمی. خاقانی. هر می که ریختیم بپالونۀ مژه یاد خیال انس رسان تو میخوریم. خاقانی. گهی از دیدگان ریزی همی لؤلو چو پالونه گهی از چشمه ها بیزی همی مرجان چو پرویزن. جوهری هروی. دیده پالونۀ سرشک امل طبع پیمانه شراب شده ست. جمال الدین عبدالرزاق
پالوانه. (برهان). پالاوان. پالاون. پالونیه. ترشی پالا. سماق پالا. آلتی که بدان چیزها را صافی کنند و بپالایند. غلل. (دهار). ناطب. ناطبه. منطب. مصفاه. (دهار) (تفلیسی). آبکش. پرویزن. صافی. جایگاهی از کرباس و غیره که در وی چیزی پالایند. (از فرهنگی خطی). راوُق. راووق. (تفلیسی) (مهذب الاسماء). آردَن. (برهان). ماشوب. ماشوبه. ماشو. زازل. مبزّل. ثدام. (دهار) (منتهی الارب). فیهج، مبزل کمنبر. پالونه و نائژۀ گرمابه و خم و جز آن. (منتهی الارب) : پالود جان خویش بپالونۀ بلا پیمود عمر خویش به پیمانۀ زمان. معزی. بسپار همه زنگ بپالونۀ آهن بگذار همه رنگ بپالودۀ بازار. سنائی. ببارم ز پالونۀ دیده آبی برآرم ز آئینۀ سینه آهی. سیدحسن غزنوی. ورنه جان آهنین بودی به آه آتشین دیده چون پالونۀ آهن فروپالودمی. خاقانی. هر می که ریختیم بپالونۀ مژه یاد خیال اُنس رسان تو میخوریم. خاقانی. گهی از دیدگان ریزی همی لؤلو چو پالونه گهی از چشمه ها بیزی همی مرجان چو پرویزن. جوهری هروی. دیده پالونۀ سرشک اَمل طبع پیمانه شراب شده ست. جمال الدین عبدالرزاق
آلتی که بدان چیزها را صافی کنند و بپالایند جایگاهی از کرباس و غیره که در وی چیزی پالایند آبکش پرویزن ماشوب ماشوبه ترشی پالا پالاوان پالاون پالوانه صافی مصفات
آلتی که بدان چیزها را صافی کنند و بپالایند جایگاهی از کرباس و غیره که در وی چیزی پالایند آبکش پرویزن ماشوب ماشوبه ترشی پالا پالاوان پالاون پالوانه صافی مصفات
صاف شده، پاکیزه شده، پاک شده از آلودگی، فالوده، فالوذج، برای مثال چون آن شاه پالوده گشت از بدی / بتابید از او فرّۀ ایزدی (فردوسی - ۱/۳۶)، فالوده، شربتی که با برف یا یخ و رشتۀ نشاسته یا سیب رنده شده درست می کنند، برای مثال ملک نقل دهان آلوده می خورد / به امّید شکر پالوده می خورد (نظامی۲ - ۲۴۶)
صاف شده، پاکیزه شده، پاک شده از آلودگی، فالوده، فالوذَج، برای مِثال چُون آن شاه پالوده گشت از بدی / بتابید از او فرّۀ ایزدی (فردوسی - ۱/۳۶)، فالوده، شربتی که با برف یا یخ و رشتۀ نشاسته یا سیب رنده شده درست می کنند، برای مِثال ملک نقل دهان آلوده می خورد / به امّید شکر پالوده می خورد (نظامی۲ - ۲۴۶)
پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد بلوایه، چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، فراستوک، فراشتوک ظرف سوراخ سوراخ که چیزی در آن صاف کنند، صافی، آبکش، پالونه، پالاون، پالایه، ترشی پالا، راوق
پَرَستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد بَلوایه، چِلچِله، پَرَستوک، بالوایه، بَلَسک، خَطّاف، باسیج، پَرَستُک، فَرَشتو، اَبابیل، فَرَستوک، فراستوک، فراشتوک ظرف سوراخ سوراخ که چیزی در آن صاف کنند، صافی، آبکش، پالونه، پالاوَن، پالایه، تُرُشی پالا، راوَق
چهار دیواری سرپوشیده که بالای بام بر روی پلکان می سازند، خرپشته، رده ای از دیوار که با دو آجر سربه سر شبیه شیروانی بر روی دیوار می سازند که برف و باران روی دیوار نماند
چهار دیواری سرپوشیده که بالای بام بر روی پلکان می سازند، خرپشته، رده ای از دیوار که با دو آجر سربه سر شبیه شیروانی بر روی دیوار می سازند که برف و باران روی دیوار نماند
در اصطلاح بنائی یک طبقه از خشت بر روی آجر تیغۀ سقف، مخارجه ای که بر بالای خانه سازند. (برهان) : عمارات حاجی و پالانه هاش همی برد و می کرد یکسر خراب. سلمان ساوجی. ستاوند. ستناوند. استوناوند
در اصطلاح بنائی یک طبقه از خشت بر روی آجر تیغۀ سقف، مخارجه ای که بر بالای خانه سازند. (برهان) : عمارات حاجی و پالانه هاش همی برد و می کرد یکسر خراب. سلمان ساوجی. ستاوند. ستناوند. استوناوند
نام سنجاقی است که از شمال شرقی به زشتوی و از شمال غربی به راخوده و از طرف مغرب به وراچ و از جانب جنوب به سنجاق لوفجه میرسد و 100870 تن سکنه دارد. (قاموس الاعلام ترکی)
نام سنجاقی است که از شمال شرقی به زشتوی و از شمال غربی به راخوده و از طرف مغرب به وراچ و از جانب جنوب به سنجاق لوفجه میرسد و 100870 تن سکنه دارد. (قاموس الاعلام ترکی)
پالوایه. مرغی است چند گنجشکی سیه و سپید و کوتاه پای چون بر زمین نشیند بدشواری برخیزد. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ خطی نخجوانی). مرغی است سیاه و کوچک که پیوسته در پرواز باشد و چون بنشیند نتواند برخاست و آنرا بادخورک هم میگویند... و بعضی گویندابابیل است. (برهان). مرغکی سیاه و سفید است چند گنجشک و کوتاه پای که پیوسته در هوا پرد و چون بر زمین نشیند بدشواری برخیزد بلکه برنتواند خاست و گویند غدای او باد است و بفرستوک ماند. (اوبهی) : آب و آتش بهم نیامیزد پالوانه ز خاک بگریزد. عنصری (از فرهنگ اوبهی). چلچله. پرستو. پرستوک، پالاون. (جهانگیری). ترشی پالا. (برهان). زازل. (جهانگیری). و در فرهنگ رشیدی گوید: ’و در تحفه پالوایه و پلوایه به یای حطی آورده بجای نون و صاحب فرهنگ موافق اوست اما در بای تازی آورده بمعنی پرستو لیکن شمس فخری با زمانه و پیمانه قافیه کرده و در رسالۀ میرزا به نون و یا هر دو آورده. والله اعلم’. (فرهنگ رشیدی)
پالوایه. مرغی است چند گنجشکی سیه و سپید و کوتاه پای چون بر زمین نشیند بدشواری برخیزد. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ خطی نخجوانی). مرغی است سیاه و کوچک که پیوسته در پرواز باشد و چون بنشیند نتواند برخاست و آنرا بادخورک هم میگویند... و بعضی گویندابابیل است. (برهان). مرغکی سیاه و سفید است چند گنجشک و کوتاه پای که پیوسته در هوا پرد و چون بر زمین نشیند بدشواری برخیزد بلکه برنتواند خاست و گویند غدای او باد است و بفرستوک ماند. (اوبهی) : آب و آتش بهم نیامیزد پالوانه ز خاک بگریزد. عنصری (از فرهنگ اوبهی). چلچله. پرستو. پرستوک، پالاون. (جهانگیری). ترشی پالا. (برهان). زازل. (جهانگیری). و در فرهنگ رشیدی گوید: ’و در تحفه پالوایه و پلوایه به یای حطی آورده بجای نون و صاحب فرهنگ موافق اوست اما در بای تازی آورده بمعنی پرستو لیکن شمس فخری با زمانه و پیمانه قافیه کرده و در رسالۀ میرزا به نون و یا هر دو آورده. والله اعلم’. (فرهنگ رشیدی)