جدول جو
جدول جو

معنی پالاینده - جستجوی لغت در جدول جو

پالاینده
صاف کننده، صافی کننده
تصویری از پالاینده
تصویر پالاینده
فرهنگ فارسی عمید
پالاینده(یَ دَ / دِ)
پالایشگر. مصفّی
لغت نامه دهخدا
پالاینده
پالایشگر تصفیه کننده صافی کننده
تصویری از پالاینده
تصویر پالاینده
فرهنگ لغت هوشیار
پالاینده((یَ دِ))
پالایشگر، تصفیه کننده
تصویری از پالاینده
تصویر پالاینده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آلاینده
تصویر آلاینده
آلوده کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالانیدن
تصویر پالانیدن
فشردن، پالوده کردن، افزودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالانچه
تصویر پالانچه
پالان کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیراینده
تصویر پیراینده
پیرایش دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیماینده
تصویر پیماینده
اندازه گیرنده، وزن کننده، پیمانه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالاییدن
تصویر پالاییدن
صاف کردن، صافی کردن، بیختن، مصدر لازم، تراویدن، برای مثال چو نم دار جامه که بدهیش تاب / بیفشاریش زو بپالاید آب (اسدی - ۱۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالاییده
تصویر پالاییده
صافی شده، صاف شده
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
صافی شده
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
افزاینده. افزون کننده. (تتمۀ برهان)
لغت نامه دهخدا
(دُ خوا / خا شِ کَ)
ماده ای که باردار نشده و نزائیده باشد. (ناظم الاطباء) ، عقیم. نازا. سترون. (ترجمان القرآن). عقیم. بی بر. (ناظم الاطباء). عقیم. عقام. عاقر. (از منتهی الارب). نازا: چون خواهد که از شتر و گاو زکوه بدهد باید که هر گوسفند زاینده و نازاینده ای بشمرد. (تاریخ قم ص 175).
- نازاینده شدن، عقر. عقم. عقاره. (از ترجمان القرآن) (دهار) (تاج المصادر) (منتهی الارب).
- نازاینده گردانیدن، اعقام. (تاج المصادر بیهقی). تعقیم. (منتهی الارب). عقیم کردن. سترون کردن. نازا کردن
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
فانی. عارضی. (ناظم الاطباء). گذران. فناپذیر. ناپایدار. که پاینده و پایدار نیست. بی دوام. زوال پذیر. ناپایا. نامستدام. غیرمستمر. مقابل پاینده به معنی دائم و جاودان و مخّلد، نااستوار. سست. غیرمحکم. که قائم و استوار و ثابت نیست
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ اَ تَ)
افزودن ؟: همچنانکه باغبان زردآلوی تلخ را می برد و بر جای آن قیسی شیرین بپالاند و افزون کند. (معارف بهاءالدین ولد). و در برهان پالاییدن بدین معنی آمده است.
، فشردن. (تتمۀ برهان)
لغت نامه دهخدا
(گَدَ اَ کَ دَ)
پالوده شدن. صافی شدن: و خلاصۀ طعام بر بالای معده قرارگیرد و هرچه کثیف و تباه باشد بگذارد و غایط گردد وآن چیزهای لذیذ را از جگر بمعده رساند تا جگر مر آن را خون کند و بپالاید و لطیف گردد. (قصص الانبیاء).
، زیاده کردن و زیاده شدن. (برهان). افزودن و زیاده کردن. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
(را یَ دَ / دِ)
زینت دهنده. که چیزی را از چیزی بجهت خوش آیندگی کم کند همچون سرتراش و باغبان، برخلاف مشاطه. (آنندراج) (برهان). پیرایش کننده. آراینده. آراسته کننده
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ ما یَ دَ / دِ)
که پیماید. که طی کند: هرگاه که اندازه ای دیگر اندازه ها را بپیماید بارها و او را سپری کند چنانک چیزی نماند، آن پیماینده را جذر خوانند. (التفهیم) ، که آشامد و نوشد (شراب و جز آن را) ، که اندازه گیرد. که سنجد. کیّال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پلاسنده
تصویر پلاسنده
آنچه بپژمرد پژمرده. پژمرنده، آنچه بپژمرد
فرهنگ لغت هوشیار
پالان کوچک، لباس خشن جامه با حشو و ضخامت بیش از حاجت جامه زفت و گرم که در خور هوای بهار و تابستان نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلاینده
تصویر آلاینده
آنکه آلاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناپاینده
تصویر ناپاینده
ناپایدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازاینده
تصویر نازاینده
ماده ای که بچه نیاورد عقیم سترون مقابل زاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالاییده
تصویر پالاییده
اسم پالاییدن، صافی شده تصفیه شده پالوده پالیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالاننده
تصویر پالاننده
اسم پالانیدن، افزون کننده افزاینده. افزاینده، افزون کننده
فرهنگ لغت هوشیار
طی کننده، هر گاه که اندازه ای دیگراندازه ها را بپیماید بارها و او را سپری کند، آنکه سنجد
فرهنگ لغت هوشیار
زینت دهنده بکاستن پیرایش کننده مقابل آراینده، زینت دهنده (مطلقا) مزین آراینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالانیدن
تصویر پالانیدن
افزودن: (همچنانکه باغبان زرد آلوی تلخ را میبرد و بر جای آن قیصی شیرین بپالاند و افزون کند) (بها الدین ولدلغ)، فشردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالایشگه
تصویر پالایشگه
پالایشگاه تصفیه خانه محل تصفیه نفت و امثال آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالاییدن
تصویر پالاییدن
صافی کردن پالودن پالیدن، بیختن، تراویدن ترابیدن، دفع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالاییدن
تصویر پالاییدن
((دَ))
صافی کردن، بیختن، تراویدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیماینده
تصویر پیماینده
((پِ یَ دِ))
وزن کننده، نوشنده، آشامنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پالاییده
تصویر پالاییده
((دِ))
صافی شده، تصفیه شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیراینده
تصویر پیراینده
((یَ دِ))
پیرایش دهنده، زینت دهنده
فرهنگ فارسی معین