جدول جو
جدول جو

معنی پالاو - جستجوی لغت در جدول جو

پالاو
رجوع به پالاد شود، در جهانگیری با واو ضبط کرده و آنرا بمعنی اسب جنیبت دانسته و این بیت را از شمس فخری شاهد آورده است:
شهنشهی که کشد بخت در مواکب او
چو نقره خنگ و سمند فلک دو صد پالاو،
و شواهد از گفته های شمس فخری سند صحت هیچ دعوی لغوی نیست چه او غالباً الفاظ را غلط خوانده و بغلط هم نظم کرده است و ظاهراً این کلمه مصحف پالاد است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پالتو
تصویر پالتو
لباس زمستانی ضخیم و بلند که روی لباس های دیگر بر تن می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاراو
تصویر پاراو
زن پیر، پیرزال، گنده پیر، کمپیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالاون
تصویر پالاون
ظرف سوراخ سوراخ که چیزی در آن صاف کنند، صافی، آبکش، پالونه، پالایه، پالوانه، ترشی پالا، راوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالاس
تصویر پالاس
پلاس، فرشی که از پشم به رنگ های مختلف می بافند و پرز ندارد، گلیم، جامۀ پشمی خشن و ستبر که قلندران و درویشان بر تن می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالار
تصویر پالار
شاه تیر سقف، تیر چوبی بزرگ و دراز و ستبری که در سقف به کار رفته، شاه تیر، بالار، پالاری، بالاگر، حمّال، سرانداز، افرسب، فرسپ، داربام
فرهنگ فارسی عمید
پوشاک ضخیم آکنده از پشم یا کاه یا پوشال که بر پشت حیوانات بارکش می گذارند و بر روی آن بار می بندند یا سوار می شوند، برای مثال آن یکی خر داشت و پالانش نبود / یافت پالان گرگ خر را درربود (مولوی - ۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالاش
تصویر پالاش
آلودگی، برای مثال چو پا لغز و پالاش دارد گلت / مرنجان دلی تا نرنجد دلت (امیرخسرو - رشیدی - پالاش)، آلوده شدن پا به گل و لای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالاد
تصویر پالاد
یدک، اسب یدک، کنایه از اسب، اسب خاص پادشاه که زین و یراق کرده و بر در بارگاه نگاه می داشتند، جنیبت، پالا
فرهنگ فارسی عمید
آلوده شدن پای باشد به گل و لای، (برهان) :
چو پالغز و پالاش دارد گلت
مرنجان دلی تا نرنجد دلت،
خسرو (از لغت نامۀ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
پالوده بود سخت و دیگر چیزی بود سخت پاینده، ظاهراً این صورت تصحیف و تحریفی است از پالاپال
لغت نامه دهخدا
پالا، پالاد، پالاو، اسب جنیبت،
افزاینده و زیادکننده، (برهان)،
، صافی کننده، بیزنده، (غیاث اللغات) :
گهی از نرگست خوناب پالای
گهی بیخواب و گه مهتاب پیمای،
عطار،
ترکیب ها:
- ترشی پالای، خون پالای، سماق پالای، رجوع به همین مدخلها شود،
،
امر) امر از پالاییدن یعنی صافی کن:
ز آنکه پالودۀ سر کویست
امتحانش کن و فروپالای،
انوری
لغت نامه دهخدا
(تُ)
از کلمه فرانسوی پالت . پوششی ضخیم که مردان و زنان بر روی دیگر جامه ها پوشند
لغت نامه دهخدا
پلاو، جزیره کوچکی است در ساحل شمالی از تونس بمسافت 1500 گز و در شمال غربی دماغۀ فارینای معروف به رأس سیدی علی المکی واقع شده است، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
پیر، (فرهنگ اسدی)، زن پیر، (اوبهی) (برهان)، پیر زال، (برهان)، گنده پیر:
زن پاراو چون بیابد بوق
سر ز شادی کشدسوی عیوق،
منجیک
لغت نامه دهخدا
بلوکی از قزوین، (برهان)
لغت نامه دهخدا
پیتر سیمون، طبیعی دان آلمانی، مولد برلین 1741م، 1153/ هجری قمری و وفات 1811م، 1225/ هجری قمری وی در اورال، دریای خزر، آلتائی و چین سیاحت و بسیاری اکتشافات علمی کرده و او را کتابهای چند است
پسر اواندر و او بنابرقول ویرژیلیوس بدست تورنوس پادشاه قوم روتولی که در لاسیوم میزیستند کشته شد و انئاس انتقام وی بستد، (تمدن قدیم)
یکی از نامهای می نرو الهۀ جنگ
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
بدگوی، پالا. اسب جنیبت. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
پالونه. مصفات. صافی راووق. آبکش. ترشی پالا. زازل. (جهانگیری). پالاوان. سماق پالا. اردن:
وصف دروغ نیز دروغ است از آنک
با نان رود طبیعت پالاونش.
ناصرخسرو.
افشره خون دل از چشم او
ریخته پالاون مژگان فرو.
ابوشعیب (ازفرهنگی خطی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پالاوه
تصویر پالاوه
بدگوی، اسب جنیبت پالا
فرهنگ لغت هوشیار
ظرفی باشد مانند کفگیر که چیزهادر آن صاف کنند ظرفی که طباخان و حلواییان برای صاف کردن روغن و شیره و جز آن بر سر دیگ نهند آبکش ماشو ماشوب ترشی پالا پالاوان صافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالتو
تصویر پالتو
لباس ضخیمی که مردان و زنان بر روی جامه دیگر پوشند
فرهنگ لغت هوشیار
پوشاک ضخیم آکنده از پشم یا کاه یا پوشال که بر پشت حیوانات بارکش میگذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پولاو
تصویر پولاو
پلو پلاو: ای واقف حال رشته پولاو بشنو تو کمال رشته پولاو (بسحاق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالاس
تصویر پالاس
فرانسوی کاخ
فرهنگ لغت هوشیار
درخت و ستون بزرگ ستون استون پاغر شمع دیرک تیرک پادیر بالار. تیر کلفت که در پوشش خانه بکار میبرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالاش
تصویر پالاش
آلوده شدن پای بگل ولای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالاد
تصویر پالاد
مطلق اسب، اسب نوبتی، جنیبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پالار
تصویر پالار
تیر بزرگی که در سقف خانه به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پالان
تصویر پالان
پوششی ضخیم انباشته از کاه، پشم یا پوشال که بر پشت ستور می نهند برای نشستن یا بار نهادن
پالان کسی کج بودن: کنایه از رفتاری غیراخلاقی و ناروا داشتن
فرهنگ فارسی معین
((تُ))
لباسی ضخیم که مردم برای گرم نگاه داشتن بدن روی لباس های دیگر می پوشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پالاون
تصویر پالاون
((وَ))
صافی، آبکش، ظرف فلزی سوراخ سوراخ که با آن چیزها را صاف کنند، پالوانه، پالونه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاراو
تصویر پاراو
پیرمرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پالان
تصویر پالان
اکاف
فرهنگ واژه فارسی سره
اهلی، حیوان خانگی
دیکشنری اردو به فارسی