جدول جو
جدول جو

معنی پالارنگ - جستجوی لغت در جدول جو

پالارنگ
(رَ)
آهن و پولاد هندی را گویند. (آنندراج). و در لغت نامۀ شعوری آنرا شمشیر جوهردار و پولاد جوهردار گفته است
لغت نامه دهخدا
پالارنگ
آهن و پولاد هندی پولاد و شمشیر جوهر دار
تصویری از پالارنگ
تصویر پالارنگ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پالاری
تصویر پالاری
شاه تیر سقف، تیر چوبی بزرگ و دراز و ستبری که در سقف به کار رفته، شاه تیر، بالار، پالار، بالاگر، حمّال، سرانداز، افرسب، فرسپ، داربام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالانه
تصویر پالانه
چهار دیواری سرپوشیده که بالای بام بر روی پلکان می سازند، خرپشته، رده ای از دیوار که با دو آجر سربه سر شبیه شیروانی بر روی دیوار می سازند که برف و باران روی دیوار نماند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالاهنگ
تصویر پالاهنگ
افسار، کمند، بند، ریسمان، ریسمانی که به افسار اسب ببندند، برای مثال در پناه خرد نشین که خرد / گردن آز راست پالاهنگ (خاقانی - ۸۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالهنگ
تصویر پالهنگ
رشته، ریسمان یا تسمه ای که بر افسار اسب می بستند، کنایه از افسار، هر نوع رشته یا ریسمانی که با آن چیزی را می بستند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالانی
تصویر پالانی
اسبی که پالان بر پشت او بگذارند، اسب بارکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالاون
تصویر پالاون
ظرف سوراخ سوراخ که چیزی در آن صاف کنند، صافی، آبکش، پالونه، پالایه، پالوانه، ترشی پالا، راوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادارنگ
تصویر بادارنگ
بالنگ، میوه ای از خانوادۀ مرکبات با طعم شیرین و پوست زبر و ضخیم و زرد رنگ برای تهیه مربا، ترنج، اترج، بادرنج، بادرنگ، واترنگ، وارنگ، باتس، باتو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وادارنگ
تصویر وادارنگ
بالنگ، میوه ای از خانوادۀ مرکبات با طعم شیرین و پوست زبر و ضخیم و زرد رنگ برای تهیه مربا، ترنج، اترج، بادرنج، بادرنگ، بادارنگ، واترنگ، وارنگ، باتس، باتو
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
دارای رنگی چون رنگ فیل. فیلی. به لون فیل
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بادرنگ. بالنگ. (ناظم الاطباء). ترنج را گویند و آن میوه ای است معروف که پوست آن را مربا سازند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
پالاندوز. اکّاف. قتّاب:
گویند گرفت یار تو یار دگر
از رشک همی گویند ای جان پدر
جانا تو بگفتگوی ایشان منگر
خرخو بیند که غرقه شد پالانگر.
فرخی.
شبی نعلبندی و پالانگری
حق خویش میخواستند از خری.
نظامی.
نمایند هر شب خران را بخواب
که پالانگران را ببرده است آب.
سلمان ساوجی (ازجنگی خطی مورخ بسال 651)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بادارنگ. بادرنگ. (ناظم الاطباء). نوعی ترنج باشد. (یادداشت مؤلف). وادارنگ. رجوع به بادرنگ و وادرنگ شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ترنج را گویند وآن میوه ای است معروف که پوست آنرا مربا سازند و آنرا بادابرنگ هم میگویند. (برهان). بمعنی ترنج است و آنرا بحذف الف دوم بادرنگ نیز گویند و رنگ آن زرد می شود. مسعودسعدسلمان گفته:
تا کیم از چرخ رسد آدرنگ
تا کی ازینگونه شود بادرنگ ؟
(آنندراج) (انجمن آرا).
بادرنگ و بادرنج. (ناظم الاطباء). بالنگ. در تداول گناباد بر خیار اطلاق شود. رجوع به بادابرنگ و بادرنگ شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
کشندۀ بالا. جنیبت کش. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). پالاهنگ. پالهنگ، مشروحاً. مفصلاً. (ناظم الاطباء). و رجوع به تصریح شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
از پالا، کوتل، جنیبت و آهنگ، کشنده، کش،. کمند. (فرهنگ اسدی). بالاهنگ. (حاشیۀ نسخۀ خطی فرهنگ اسدی نخجوانی). دوالی که بر لگام بندند تا در روز جنگ بدان دست خصم بندند. (از فرهنگی خطی). طنابی که بر گوشۀ لگام بسته اسب را کشند. (رشیدی). کمندی که بر یک جانب لجام اسب بندند و اسب را بدان بکشند و گناهکار را نیز بدان محکم بربندند. (برهان). دنبالۀ افسار. قیاد:
او چه دانست که خسرو ز سران سپهش
کشته و خسته بهم درفکند شش فرسنگ
و آنکه ناکشته و ناخسته بماند همه را
طوقها سازد گرد گلو از پالاهنگ.
فرخی.
کشی ز روم بخوارزم بت پرستان را
فسار بر سرو بر دست نیز پالاهنگ.
معزی.
درگه خسروان همه دریاست
یک گهر نی و صدهزار نهنگ
در پناه خرد نشین که خرد
گردن آزر است پالاهنگ.
سنائی (از جهانگیری).
کمین گشائی قهرت بکهربا بخشد
قوای جاذبه رااز برای پالاهنگ.
نجیب الدین جرفادقانی (از جهانگیری).
، آنچه باعث تعلق باشد، کهکشان. و حسین خلف گوید: این لغت در اصل پالاآهنگ بوده یعنی جنیبت کش چه پالا بمعنی اسب جنیبت است که اسب کوتل باشد و آهنگ بمعنی کشیدن و چون در میان علمای فرس مقرر است که هرگاه خواهند دو کلمه را باهم ترکیب کنند اگر حرف آخر کلمه اول با حرف اول کلمه آخر از یک جنس باشد یک حرف را ساقط سازند بنابر آن یک الف را حذف کرده پالاهنگ خواندند. (برهان). و رشیدی گوید: ’... حق آنست که هنگ بمعنی کشنده باشد. پس در لغت اول (یعنی پالاهنگ) احتیاج به حذف الف نیست لکن در لغت پالهنگ احتیاج به حذف الف است چه در اصل پالاهنگ بوده مگر آنکه هنگ نیز در اصل آهنگ بود چنانچه جمعی گفته اند.’
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بادرنگ. ترنج. (فرهنگ سروری). لیمو و بهی و آبی. (ناظم الاطباء). رجوع به بادرنگ، بادابرنگ، بادرنج و شعوری ج 1 ورق 174 شود
لغت نامه دهخدا
مخارجه ای که بر بالای خانه سازند ستاوند ستناوند استو ناوند، یک طبقه از خشت بر روی آجر تیغه سقف. خر پشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالاهنگ
تصویر پالاهنگ
پالهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلاهنگ
تصویر پلاهنگ
عنان مهار رسن پالاهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالاری
تصویر پالاری
ستون بزرگ شه تیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالادن
تصویر پالادن
پالودن پالاییدن صاف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
اسبی که اصیل نباشد اسب کندرو که لایق پالان باشد اسب و استر و جز آن که بر آن پالان نهند نه زین
فرهنگ لغت هوشیار
ظرفی باشد مانند کفگیر که چیزهادر آن صاف کنند ظرفی که طباخان و حلواییان برای صاف کردن روغن و شیره و جز آن بر سر دیگ نهند آبکش ماشو ماشوب ترشی پالا پالاوان صافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالهنگ
تصویر پالهنگ
افسار، رشته، بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیل رنگ
تصویر پیل رنگ
دارای رنگی مانند رنگ فیل فیلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واذارنگ
تصویر واذارنگ
باد رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالاهنگ
تصویر پالاهنگ
((هَ))
افسار، مهار، کمند، پالهنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پالاون
تصویر پالاون
((وَ))
صافی، آبکش، ظرف فلزی سوراخ سوراخ که با آن چیزها را صاف کنند، پالوانه، پالونه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پالانی
تصویر پالانی
اسبی که مخصوص بار و بنه بردن است، نه برای سواری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پالانه
تصویر پالانه
((نِ))
طبقه ای از خشت که روی آجر تیغه سقف رساند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پالهنگ
تصویر پالهنگ
((لَ هَ))
افسار، مهار، کمند
از زیر پالهنگ کسی در آمدن: از تسلط و فرمان کسی درآمدن
فرهنگ فارسی معین
پالهنگ، قید، کمند، مقود، یوغ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رنگی مایل به زرد که شبیه به رنگ شغال است
فرهنگ گویش مازندرانی