اسب که اصیل نباشد. محمَر (ج، محامِر). (منتهی الارب). اسب از جنس بد. اسب کندرو که لایق پالان باشد. (رشیدی). اسب باربردار. (غیاث اللغات). هر ستور که پالان دارد. اسب و استر و جز آن که بر آن پالان نهند نه زین. حِمارَه.کَودَن. پلانی. (رشیدی). اسب گران رَو. (دهار). باری. مقابل زینی و سواری: والحماره کجبانه، الفرس الهجین کالمحمره، فارسیته پالانی. (مجدالدین) : ندانستی تو ای خر غمر کبج لاک پالانی که با خرسنگ برناید سروزن گاو ترخانی. ابوالعباس. چهارهزاراسب گرانبهاآنروز بدست آمد یعقوب (بِن لیث) را دون اشتر و استر و خر و اسبان پالانی و ترکی. (تاریخ سیستان). و (اسب) را که کمالی داده اند که خر را نداده اند اگر وی از کمال خویش عاجز آید از وی پالانی سازند و با درجۀ خر افتد. (کیمیای سعادت). که جلدی زیرکی را گفت من پالانئی دارم ازین تندی و رهواری چو باد و ابر نیسانی بدو گفتا مگو چونین گر او را این هنر بودی نبودی چون خران نامش میان خلق پالانی. سنائی
چهار دیواری سرپوشیده که بالای بام بر روی پلکان می سازند، خرپشته، رده ای از دیوار که با دو آجر سربه سر شبیه شیروانی بر روی دیوار می سازند که برف و باران روی دیوار نماند