معنی پاسیده - جستجوی لغت در جدول جو
پاسیده
پاس داشته، نگهبانی شده، لمس شده
پاس داشته، نگهبانی شده، لمس شده
تصویر پاسیده
فرهنگ فارسی عمید
پاسیده
((دِ))
نگاهبانی شده، پاس داشته
نگاهبانی شده، پاس داشته
تصویر پاسیده
فرهنگ فارسی معین
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تصویر پاچیده
پاچیده
پراکنده پاشیده. (پاچیله) مصحف (پاچیله)
پراکنده پاشیده. (پاچیله) مصحف (پاچیله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر پخسیده
پخسیده
پژمرده، ترنجیده
پژمرده، ترنجیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر پوسیده
پوسیده
فاسد
فاسد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویر پاسخده
پاسخده
مسئول
مسئول
فرهنگ واژه فارسی سره
پاشیده
اسم پاشیدن، پراگنده متفرق بر افشانده منثور، ریخته ریخته شده فرو ریخته
اسم پاشیدن، پراگنده متفرق بر افشانده منثور، ریخته ریخته شده فرو ریخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر پالیده
پالیده
اسم پالیدن، صاف شده خالصر شده صاف کرده
اسم پالیدن، صاف شده خالصر شده صاف کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر پرسیده
پرسیده
سئوال شده، مسئول
سئوال شده، مسئول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر پوسیده
پوسیده
متخلخل و سبک شده بر اثر طول زمان یا علتی دیگر، عفن متعفن
متخلخل و سبک شده بر اثر طول زمان یا علتی دیگر، عفن متعفن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر پلاسیده
پلاسیده
پژمرده، کهنه و روبفساد نهاده (میوه)
پژمرده، کهنه و روبفساد نهاده (میوه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر پاشیده
پاشیده
ریخته شده، پراکنده شده
ریخته شده، پراکنده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویر پالیده
پالیده
صافی کرده، صافی شده، کاویده، جستجوشده
صافی کرده، صافی شده، کاویده، جستجوشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویر پوسیده
پوسیده
ازهم دررفته، پوده شده در اثر کهنگی و فرسودگی
ازهم دررفته، پوده شده در اثر کهنگی و فرسودگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویر پاسیدن
پاسیدن
پاسیدَن
پاس دادن، نگهبانی کردن، پاس داشتن، رعایت کردن، لمس کردن
پاس دادن، نگهبانی کردن، پاس داشتن، رعایت کردن، لمس کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویر ماسیده
ماسیده
بسته شده، منعقد شده
بسته شده، منعقد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر پاشیده
پاشیده
((دِ))
پراکنده، متفرق، ریخته، ریخته شده
پراکنده، متفرق، ریخته، ریخته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویر پاسیدن
پاسیدن
((دَ))
نگهبانی کردن، پاس داشتن، مواظبت کردن، لمس کردن، پسودن
نگهبانی کردن، پاس داشتن، مواظبت کردن، لمس کردن، پسودن
فرهنگ فارسی معین
تصویر پالیده
پالیده
((دِ))
صاف شده، خالص شده
صاف شده، خالص شده
فرهنگ فارسی معین
تصویر پخسیده
پخسیده
((پَ دِ))
پژمرده
پژمرده
فرهنگ فارسی معین
تصویر پلاسیده
پلاسیده
((پَ دِ))
پژمرده
پژمرده
فرهنگ فارسی معین
تصویر پرسیده
پرسیده
((پُ دِ))
سؤال شده، مسئول
سؤال شده، مسئول
فرهنگ فارسی معین
تصویر ماسیده
ماسیده
((دِ))
بسته، سفت شده
بسته، سفت شده
فرهنگ فارسی معین
تصویر پلاسیده
پلاسیده
پژمرده شده
پژمرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویر پرسیده
پرسیده
پرسش شده، سؤال شده
پرسش شده، سؤال شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویر پاشیده
پاشیده
Spattered, Splashy, Splattered
Spattered, Splashy, Splattered
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویر پوسیده
پوسیده
Shabbily
Shabbily
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پوسیده
پوسیدِه
поношенно
поношенно
دیکشنری فارسی به روسی
پاشیده
پاشیدِه
брызгающийся , брызгающий , забрызганный
брызгающийся , брызгающий , забрызганный
دیکشنری فارسی به روسی
پوسیده
پوسیدِه
zerlumpt
zerlumpt
دیکشنری فارسی به آلمانی
پاشیده
پاشیدِه
bespritzt, spritzend
bespritzt, spritzend
دیکشنری فارسی به آلمانی
پوسیده
پوسیدِه
недбало
недбало
دیکشنری فارسی به اوکراینی
پاشیده
پاشیدِه
розбризканий , бризкаючий , забризканий
розбризканий , бризкаючий , забризканий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
پوسیده
پوسیدِه
niedbale
niedbale
دیکشنری فارسی به لهستانی
پاشیده
پاشیدِه
spryskany, pryskający, obryzgany
spryskany, pryskający, obryzgany
دیکشنری فارسی به لهستانی