معنی پلاسیده - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با پلاسیده
پلاسیده
- پلاسیده
- پژمرده، کهنه و رو بفساد نهاده (در میوه)
لغت نامه دهخدا
پلاسیدن
- پلاسیدن
- پژمردن برگ و امثال آن. پژمریدن بُقول. ذوی ّ، رو بفساد نهادن و کهنه شدن میوه. این فعل یک مصدر بیش ندارد
لغت نامه دهخدا