جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با ماسیده

ماسیده

ماسیده
بسته شده. منعقد شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، ماست شده (شیر). (فرهنگ فارسی معین) ، صورت گرفته تحقق یافته. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

مانیده

مانیده
مانده، باقی گذاشته، برای مِثال نماندم به کین تو مانیده چیز / به رنج اندرم تا جهان است نیز (فردوسی۲ - ۱۳۹۱)
مانیده
فرهنگ فارسی عمید

ماسیدن

ماسیدن
سفت شدن، منجمد شدن، بستن و سفت شدن روغن در روی چیزی
ماسیدن
فرهنگ فارسی عمید

مالیده

مالیده
دست کشیده لمس کرده مس کرده، بهم فشار داده، مشت و مال داده، چیزی روی جسمی کشیده، گوشمالی داده، تصادف کرده (دو اتومبیل با هم)، از بین رفته کان لم یکن محسوب شده، مستعمل: تو چشم مرا نیز بمالیده ازاری روشن کن ازیرا که من ایزار ندارم. (سنائی مصف. 713) -9 بالازده باز مالیده، انگشتو
فرهنگ لغت هوشیار