فاراب. پاراو. ناحیتی است (به ماوراءالنهر با نعمت و قصبۀ او را کدر خوانند و مردمانی اند جنگی و دلاور و جای بازرگانان است و شهرک سوناخ از وی است. (حدود العالم) : نیست آن سر، کدوی پاراب است نه چنان سر، کدوست در پاراب. سوزنی. و رجوع به فاراب شود
فاراب. پاراو. ناحیتی است (به ماوراءالنهر با نعمت و قصبۀ او را کدر خوانند و مردمانی اند جنگی و دلاور و جای بازرگانان است و شهرک سوناخ از وی است. (حدود العالم) : نیست آن سر، کدوی پاراب است نه چنان سر، کدوست در پاراب. سوزنی. و رجوع به فاراب شود
ته آب، ته حوض، قسمت کم عمق رودخانه، دریا، تالاب، قسمتی از بستر رود که عمقش کم باشد و پا به کف آن برسد، برای مثال سفر اگر همه دشت است باشدش پایان / فراق اگر همه بحر است باشدش پایاب (امیرمعزی - ۳۹)، وقتی در آبی تا میان دستی و پایی می زدم / اکنون همان پنداشتم دریای بی پایاب را (سعدی۲ - ۳۰۸) پی آب، چاه آب یا قنات که در کنار آن پله ساخته باشند که بتوان از آن پایین رفت و آب برداشت، توان، توانایی، طاقت، تاب، برای مثال در ایران جز او نیست همتاب من / ندارد هم او نیز پایاب من (فردوسی۲ - ۱۲۰)، که پایابم از دست دشمن نماند / جز این قلعه در شهر با من نماند (سعدی۱ - ۵۵)پایداری
ته آب، ته حوض، قسمت کم عمق رودخانه، دریا، تالاب، قسمتی از بستر رود که عمقش کم باشد و پا به کف آن برسد، برای مِثال سفر اگر همه دشت است باشدش پایان / فراق اگر همه بحر است باشدش پایاب (امیرمعزی - ۳۹)، وقتی در آبی تا میان دستی و پایی می زدم / اکنون همان پنداشتم دریای بی پایاب را (سعدی۲ - ۳۰۸) پی آب، چاه آب یا قنات که در کنار آن پله ساخته باشند که بتوان از آن پایین رفت و آب برداشت، توان، توانایی، طاقت، تاب، برای مِثال در ایران جز او نیست همتاب من / ندارد هم او نیز پایاب من (فردوسی۲ - ۱۲۰)، که پایابم از دست دشمن نماند / جز این قلعه در شهر با من نماند (سعدی۱ - ۵۵)پایداری
زراعتی را گویند که از آب رودخانه و کاریز حاصل شده باشد، (برهان) (آنندراج)، زراعتی را گویند که از آب رودخانه و کاریز و غدیر و آبگیر حاصل شده باشد، (از هفت قلزم)، زمینی که با آب کاریز و رودخانه مشروب شود، برخلاف زمین دیم، (ناظم الاطباء: فاراب)، و رجوع به فاراب شود
زراعتی را گویند که از آب رودخانه و کاریز حاصل شده باشد، (برهان) (آنندراج)، زراعتی را گویند که از آب رودخانه و کاریز و غدیر و آبگیر حاصل شده باشد، (از هفت قلزم)، زمینی که با آب کاریز و رودخانه مشروب شود، برخلاف زمین دیم، (ناظم الاطباء: فاراب)، و رجوع به فاراب شود
دهی از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور 27 هزارگزی باختر چگنۀ بالا، کوهستانی، معتدل و دارای 1043 تن سکنه، آب مشروب از قنات، محصول عمده آنجا غلات، شغل اهالی زراعت، کرباس بافی، راه آن اتومبیل رو، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 - ص 159) دهی از دهستان ابرغان بخش مرکزی شهرستان سراب 28هزارگزی راه شوسۀ سراب به تبریز، جلگه، معتدل، سکنۀ آن 1405 تن است، آب از نهر و چاه، محصول آنجا غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت، گله داری، راه مالرو، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ص 204)
دهی از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور 27 هزارگزی باختر چگنۀ بالا، کوهستانی، معتدل و دارای 1043 تن سکنه، آب مشروب از قنات، محصول عمده آنجا غلات، شغل اهالی زراعت، کرباس بافی، راه آن اتومبیل رو، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 - ص 159) دهی از دهستان ابرغان بخش مرکزی شهرستان سراب 28هزارگزی راه شوسۀ سراب به تبریز، جلگه، معتدل، سکنۀ آن 1405 تن است، آب از نهر و چاه، محصول آنجا غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت، گله داری، راه مالرو، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ص 204)
دستور داراب نام یکی از پارسیان هند است که آنکتیل دوپرون برای آموختن اوستا و فرهنگ ایران باستان از سال 1758 تا 1761 در حقیقت شاگرد او بوده است، (فرهنگ ایران باستان پورداود ص 20 - 21) داراب پسر ارفحشد یکی از حکام جزء در سیستان و بقول نویسندۀ مجمل التواریخ و القصص یکی از پادشاهان عجم بوده است، رجوع به مجمل التواریخ و القصص بتصحیح مرحوم بهار ص 520 شود دارای اکبر، (برهان)، رجوع به دارا و داریوش شود، داراب نام دخترزادۀ مهین بهمن هم هست، (برهان)، پسر بهمن از همای، رجوع به شاهنامۀ فردوسی پادشاهی داراب شود
دستور داراب نام یکی از پارسیان هند است که آنکتیل دوپرون برای آموختن اوستا و فرهنگ ایران باستان از سال 1758 تا 1761 در حقیقت شاگرد او بوده است، (فرهنگ ایران باستان پورداود ص 20 - 21) داراب پسر ارفحشد یکی از حکام جزء در سیستان و بقول نویسندۀ مجمل التواریخ و القصص یکی از پادشاهان عجم بوده است، رجوع به مجمل التواریخ و القصص بتصحیح مرحوم بهار ص 520 شود دارای اکبر، (برهان)، رجوع به دارا و داریوش شود، داراب نام دخترزادۀ مهین بهمن هم هست، (برهان)، پسر بهمن از همای، رجوع به شاهنامۀ فردوسی پادشاهی داراب شود
رب آب است که پرورنده و رب النوع خوانند، (برهان)، کرّوفرّ و شأن و شوکت و خودنمائی، (برهان)، و به این معنی مصحف ’دارات’ است، (حاشیۀ برهان)، رجوع به دارای گونه و دارای شود، میرآب که دارنده آب باشد، (لغات محلی شوشتر خطی)
رَب آب است که پرورنده و رب النوع خوانند، (برهان)، کرّوفرّ و شأن و شوکت و خودنمائی، (برهان)، و به این معنی مصحف ’دارات’ است، (حاشیۀ برهان)، رجوع به دارای گونه و دارای شود، میرآب که دارنده آب باشد، (لغات محلی شوشتر خطی)
فاراب باشد و آن ناحیه ای است مشهور و وسیع در ماوراءالنهر، (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم)، نام ایالتی در ترکستان، (ناظم الاطباء: فاراب) (دمزن)، ناحیۀ بزرگ و وسیعی است در ماوراء جیحون که فاراب هم گویند، (معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)، ناحیه ای است در ورای نهر سیحون از بلاد مشرق، (انساب سمعانی)، اسم ناحیۀ بزرگ وسیعیست ورای نهر جیحون و آنرا فاراب نیز گویند، مثالش حکیم سوزنی فرماید: نیست آن سر، کدوی بارابیست نه چو آن سر کدوست در باراب، سوزنی (از سروری)، رجوع به شعوری ج 1 ورق 151، و فاراب شود
فاراب باشد و آن ناحیه ای است مشهور و وسیع در ماوراءالنهر، (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم)، نام ایالتی در ترکستان، (ناظم الاطباء: فاراب) (دِمزن)، ناحیۀ بزرگ و وسیعی است در ماوراء جیحون که فاراب هم گویند، (معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)، ناحیه ای است در ورای نهر سیحون از بلاد مشرق، (انساب سمعانی)، اسم ناحیۀ بزرگ وسیعیست ورای نهر جیحون و آنرا فاراب نیز گویند، مثالش حکیم سوزنی فرماید: نیست آن سر، کدوی بارابیست نه چو آن سر کدوست در باراب، سوزنی (از سروری)، رجوع به شعوری ج 1 ورق 151، و فاراب شود
فاریاب، شهری است بخراسان از گوزگانان، بر شاهراه کاروان و بسیار نعمت، (حدود العالم)، از شهرهای مشهور خراسان، از اعمال گوزگانان که از آنجا تا بلخ شش منزل است: و دیگر آنکه از پاریاب سوی اندخود رفتن نزدیک است، (تاریخ بیهقی)، دیگر روز امیر به پاریاب رسید، (تاریخ بیهقی)
فاریاب، شهری است بخراسان از گوَزگانان، بر شاهراه کاروان و بسیار نعمت، (حدود العالم)، از شهرهای مشهور خراسان، از اعمال گوزگانان که از آنجا تا بلخ شش منزل است: و دیگر آنکه از پاریاب سوی اندخود رفتن نزدیک است، (تاریخ بیهقی)، دیگر روز امیر به پاریاب رسید، (تاریخ بیهقی)
زراعتی را گویند که به آب چشمه و کاریز و مانند آن مزروع شود و آنرا فاریاب و فاریاو نیز نامند، (فرهنگ جهانگیری)، زراعتی را گویند که با آب رودخانه و امثال آن مزروع شود، (برهان)، مسقوی، آبی
زراعتی را گویند که به آب چشمه و کاریز و مانند آن مزروع شود و آنرا فاریاب و فاریاو نیز نامند، (فرهنگ جهانگیری)، زراعتی را گویند که با آب رودخانه و امثال آن مزروع شود، (برهان)، مسقوی، آبی
ته آب، بخش کم عمق آب، گرداب، راه و پله ای که از آن بتوان به ته چاه یا قنات رفت، گذرگاه، مقاومت و ایستادگی، کنایه از موقعیتی که خطر تقریباً رفع شده باشد، گدار، پیاب
ته آب، بخش کم عمق آب، گرداب، راه و پله ای که از آن بتوان به ته چاه یا قنات رفت، گذرگاه، مقاومت و ایستادگی، کنایه از موقعیتی که خطر تقریباً رفع شده باشد، گدار، پیاب