- پابند
- پابند، ریسمانی که با آن پای حیوان یا اسیر یا مجرم را ببندند، پاوند، پای بند، پای وند، چدار
کنایه از مقید، گرفتار، کنایه از کسی که به کاری یا شخصی علاقه مند باشد، بخو، قید
پابند شدن: مقید شدن، گرفتار شدن، کنایه از عاشق شدن
معنی پابند - جستجوی لغت در جدول جو
- پابند ((بَ))
- بندی برای بستن پای مجرمان، عقال، آنچه که با آن پای حیوان را ببندند، گرفتار، اسیر، شیفته، مفتون، متعهد، وفادار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
انسان یا حیوانی که پای بلند دارد پادراز مقابل پا کوتاه
آنچه بر پای بندند بندی که بر پای مجرم بندند پاوند، قندان کودک، گرفتار مقید، فریفته مفتون عاشق دلباخته، متاهل دارای همسر
متعهد، ملتزم، مقید
پاغنده
چیزی که بر آتش زنه زنند تا از آن آتش بر آید
بندی که بر پای نهند
ترجمۀ زند به فارسی، شرح و تفسیری که مانند حاشیه در پای اوراق زند نوشته اند و آن به زبان پهلوی و غالباً با لغات فارسی و به خط اوستایی و گاه به خط فارسی بوده، برای مثال گویند نخستین سخن از نامۀ پازند / آن است که با مردم نااصل مپیوند (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۰)
چوب آتش زنه، دو تکه چوب که آن ها را به هم می ساییدند تا آتش تولید شود، چوب بالایی را زند و چوب زیری را پازند می گفتند
چوب آتش زنه، دو تکه چوب که آن ها را به هم می ساییدند تا آتش تولید شود، چوب بالایی را زند و چوب زیری را پازند می گفتند
پنبۀ زده شده که گلوله کرده باشند برای رشتن، گلولۀ پنبۀ زده شده، پنجک، غنده
یاقوت، نوعی سنگ معدنی گران بها به رنگ سرخ، زرد، کبود، سبز یا سفید که نوع سرخ و شفاف آن بعد از الماس از بهترین احجار کریمه است و هرچه بزرگ تر و خوش رنگ تر باشد گران بهاتر است، یاکند، لب سرخ معشوق
پادراز، حیوانی که پاهای دراز دارد، مثل شتر، اسب و استر
پابند، ریسمانی که با آن پای حیوان یا اسیر یا مجرم را ببندند، پای بند، پای وند، چدار
چوب آتش زنه، برگردان متون پهلوی به خط اوستایی
مقید شدن گرفتار شدن، عاشق شدن، مواخذ گشتن
عنان گسیخته، لاابالی بی قید
مقید شدن، گرفتار شدن
کنایه از عاشق شدن
کنایه از عاشق شدن
Unrestrained
необузданный
ungebremst
необмежений
nieograniczony
desenfreado
sfrenato
desenfrenado
débridé
onbeheersbaar
ไม่ถูกควบคุม
tak terkendali
غير مقيّدٍ
निरंकुश