جلاب را گویند و آن داروئی باشد جوشانیده و صاف کرده شده. (برهان). خلاب باشد یعنی لای سیاه. (نسخۀ لغتی خطی). و گمان میکنم این کلمه چنانکه آکحج بمعنی جلاب (برهان) و آکخ نیز به معنی جلاب (برهان) و اکحج به همین معنی و آکخج بمعنی مزبور (جهانگیری) و صور دیگری که فرهنگ نویسان ضبط کرده اند همه مصحف کلمه آکج به معنی قلاب مخصوص باشد. و قلاب را گاهی جلاب و گاهی خلاب خوانده اند
جلاب را گویند و آن داروئی باشد جوشانیده و صاف کرده شده. (برهان). خلاب باشد یعنی لای سیاه. (نسخۀ لغتی خطی). و گمان میکنم این کلمه چنانکه آکَحج بمعنی جلاب (برهان) و آکَخ نیز به معنی جلاب (برهان) و اکحج به همین معنی و آکخج بمعنی مزبور (جهانگیری) و صور دیگری که فرهنگ نویسان ضبط کرده اند همه مصحف کلمه آکج به معنی قلاب مخصوص باشد. و قلاب را گاهی جُلاب و گاهی خلاب خوانده اند
خلاب باشد یعنی لای سیاه. (لغت فرس اسدی نسخه کتاب خانه مدرسه سپهسالار). اما این ضبط حتماً غلط است و آکج اصل آن است به معنی قلاب یعنی آهن سرکج. (یادداشت مؤلف). و رجوع به اکحج و اکج و آکج شود، بر دروغ برانگیختن، آشکار کردن کذب کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، آگاهی دادن شخص به اینکه آنچه خبر داده است دروغ است، اعتراف نمودن به اینکه در گفتار پیش خود دروغ گفته است. (از اقرب الموارد) ، بانگ کردن کسی را و سکوت مخاطب و نمودار ساختن که در خواب است. (منتهی الارب). بانگ کردن کسی را و ساکت ماندن آن کس و وانمود کردن که در خواب است. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
خلاب باشد یعنی لای سیاه. (لغت فرس اسدی نسخه کتاب خانه مدرسه سپهسالار). اما این ضبط حتماً غلط است و آکج اصل آن است به معنی قلاب یعنی آهن سرکج. (یادداشت مؤلف). و رجوع به اکحج و اکج و آکج شود، بر دروغ برانگیختن، آشکار کردن کذب کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، آگاهی دادن شخص به اینکه آنچه خبر داده است دروغ است، اعتراف نمودن به اینکه در گفتار پیش خود دروغ گفته است. (از اقرب الموارد) ، بانگ کردن کسی را و سکوت مخاطب و نمودار ساختن که در خواب است. (منتهی الارب). بانگ کردن کسی را و ساکت ماندن آن کس و وانمود کردن که در خواب است. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
چیره شدن در کارزار. (از منتهی الارب) (آنندراج). جنگ کردن با کسی و غلبه یافتن بر او. (ازاقرب الموارد) ، فروبردن در آب یا در خاک. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
چیره شدن در کارزار. (از منتهی الارب) (آنندراج). جنگ کردن با کسی و غلبه یافتن بر او. (ازاقرب الموارد) ، فروبردن در آب یا در خاک. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
واحه، ج، واحات، سرزمین آبادی که در وسط ریگزار قرار دارد و لفظی است که منقول از لغت مصری است، (از المنجد)، واحد واحات بر غیرقیاس، معنی آن را ندانم و گمان نکنم جز آنکه قبطی باشد، (از معجم البلدان)، رجوع به واحه و واحات شود
واحه، ج، واحات، سرزمین آبادی که در وسط ریگزار قرار دارد و لفظی است که منقول از لغت مصری است، (از المنجد)، واحد واحات بر غیرقیاس، معنی آن را ندانم و گمان نکنم جز آنکه قبطی باشد، (از معجم البلدان)، رجوع به واحه و واحات شود