جدول جو
جدول جو

معنی وهص - جستجوی لغت در جدول جو

وهص(قَ رَ)
شکستن چیزی نرم و سست یا میان کاواک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). چیزی سست را شکستن. (تاج المصادر بیهقی) ، سرشکستن، سخت سپردن زیر پای و سخت بر زمین زدن و انداختن به درشتی. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). چیزی را نیک اسپردن. (تاج المصادر) ، خصی کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). فعل آن از باب ضرب آید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وهب
تصویر وهب
(پسرانه)
بخشش، عطا، نام پدر آمنه مادر پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وهن
تصویر وهن
خواری، توهین، ضعف، سستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وهب
تصویر وهب
بخشیدن چیزی به کسی، بخشیدن، بخشش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وهم
تصویر وهم
گمان، خیال، پندار، آنچه دیده می شود ولی وجود ندارد، شبح، آن قسمت از مغز که تخیل می کند، ذهن، ترس، هراس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وهل
تصویر وهل
کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نوج، نشک
سرو کوهی، درختی خودرو و بلند از خانوادۀ سرو با چوبی سخت و برگ های مرکب که در کوه ها و کنارۀ جنگل ها می روید و پوست آن مصرف دارویی دارد، عرعر، ابهل، ارجا، مای مرز، ارس
فرهنگ فارسی عمید
(وَ صَ)
مره است از وهص. (از اقرب الموارد). رجوع به وهص شود، زمین گرد هموار پست. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
درخشیدن برق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وبیص. (منتهی الارب) ، چشم گشادن سگ بچه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : وبص الجرو، ، بسیارگیاه گردیدن زمین. (منتهی الارب). پدیدار گردیدن نخستین گیاه زمین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ بِ)
فرس وبص، اسب شادمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نشیط. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
آغاز کردن به سخن و انجام ننمودن آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). آغاز کردن سخن را و به انجام نرسانیدن آن. (ناظم الاطباء). رجوع به ودس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مثنی، موضعی است و آن را یومی است، یا غبیط و غبیطان هر دو یک موضع است. (منتهی الارب). رجوع به غبیطالمدره شود، یوم الغبیطین. رجوع به غبیطین شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
سخت گرفتن کسی را به تقاضا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، دیوار گل ساختن و چینه گذاشتن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به گل دیوار گرفتن و بعض آن را بر بعض نهادن. (از آنندراج) ، بنیاد نهادن. (از تاج المصادر بیهقی). بنیاد اوکندن. (المصادر زوزنی) ، سخت فشردن چیزی را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نیک افشردن. (تاج المصادر بیهقی) ، ملامت و نکوهش کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نکوهیدن. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، در پیش شدن، شتابانیدن. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شتابانیدن کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
چینۀ بن دیوار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بیخ و بنیاد دیوار. (از غیاث اللغات). آخیز. باخز. مهرۀ دیوار. (یادداشت مؤلف) ، گل که بدان دیوار سازند و بعض آن را بر بعض نهند و به فارسی پاخیره گویند. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سنگریزه. (غیاث اللغات). گل که بدان بنا سازند و روی هم می گذارند، معلوم نیست که تازی یا دخیل است. (از المعرب جوالیقی ص 160)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بهص بهصاً، تشنه شدن. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ)
تشنگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وُ هی ی)
جمع واژۀ وهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به وهی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَهَْ هََ)
مردی که گویا استخوانهایش در یکدیگر درآمده است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). موهوص. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ هَِ)
موضع وهصه. ج، مواهص. (از المنجد). رجوع به وهصه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از وهل
تصویر وهل
به اقسام سرو کوهی که مراد اقسام درخت پیرو است، ابهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وهن
تصویر وهن
سستی کم توانی نااستواری سست شدن (در کار یا در بدن)، سستی ضعف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهص
تصویر بهص
تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
چینه گونه ای دیوار با گل، گل چینه فشردن، نکوهیدن، در پیش شدن، شتابانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
آک کمبود، گردن شکستن، گردن کوتاه کردن در سرواد اگر از (متفاعلن) وات (ت) را بردارند (مفاعلن) را گردن کوتاه (موقوص) خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورص
تصویر ورص
پیخال سرگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وهد
تصویر وهد
وهده در پارسی پسته زمین نشیب زمین گود دره جمع وهده
فرهنگ لغت هوشیار
سمرا پندار -1 دردل گذشتن، بغلط تصورکردن پنداشتن، تصورغلط پنداشت، آنچه درخاطرگذرد، پندار، الف - اعتقاد به امر مرجوح. ب - حکم بامور جزئی غیر محسوس، جمع اوهام، قوه واهمه، خیال تخیل: (در وهم می نگنجد کاندر تصور عقل آید بهیچ معنی زین خوبتر مثالی) (حافظ)، ادراک مثبته که منشا آن شیئی حقیقی نباشد، یا از (به) وهم بیمار شدن (کردن)، بوسیله القا مطالبی نادرست بیمار شدن (کردن) : (خود را بوهم بیمار مکن) : باشد کرم را آفتی کان کبر آرد درفتی از وهم بیمارش کنن در چاپلوسی هر گدا. (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وهب
تصویر وهب
وهب: بخشیدن -1 دادن بدون عوض بخشیدن، بخشش
فرهنگ لغت هوشیار
درخشش آتش افروختگی، تابش خور، گرمی آتش گرمی خور: از دور وهجان: روز داغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقص
تصویر وقص
((وَ))
عیب، نقص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وهب
تصویر وهب
دادن بدون عوض، بخشیدن، بخشش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وهم
تصویر وهم
((وَ))
پندار، گمان، تصوّر چیزی را کردن بدون قصد و اراده، به دل گذشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وهن
تصویر وهن
((وَ هْ))
ضعف، سستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وهی
تصویر وهی
((وَ))
سست شدن، شکاف برداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وقص
تصویر وقص
((وَ))
شکستن (گردن و غیره)، در علم عروض جمع بین اضمار و خبن. «آن است که دوم فاصله را بیفکنند (از متفاعلن) «مفاعلن» ماند و «مفاعلن» چون از «متفاعلن» منشعب باشد آن را موقوص خوانند یعنی گردن کوتاه و چون از سه متحرک فاصله بدین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وهم
تصویر وهم
پندار
فرهنگ واژه فارسی سره