جدول جو
جدول جو

معنی وهم

وهم((وَ))
پندار، گمان، تصوّر چیزی را کردن بدون قصد و اراده، به دل گذشتن
تصویری از وهم
تصویر وهم
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با وهم

وهم

وهم
گمان، خیال، پندار، آنچه دیده می شود ولی وجود ندارد، شبح، آن قسمت از مغز که تخیل می کند، ذهن، ترس، هراس
وهم
فرهنگ فارسی عمید

وهم

وهم
سمرا پندار -1 دردل گذشتن، بغلط تصورکردن پنداشتن، تصورغلط پنداشت، آنچه درخاطرگذرد، پندار، الف - اعتقاد به امر مرجوح. ب - حکم بامور جزئی غیر محسوس، جمع اوهام، قوه واهمه، خیال تخیل: (در وهم می نگنجد کاندر تصور عقل آید بهیچ معنی زین خوبتر مثالی) (حافظ)، ادراک مثبته که منشا آن شیئی حقیقی نباشد، یا از (به) وهم بیمار شدن (کردن)، بوسیله القا مطالبی نادرست بیمار شدن (کردن) : (خود را بوهم بیمار مکن) : باشد کرم را آفتی کان کبر آرد درفتی از وهم بیمارش کنن در چاپلوسی هر گدا. (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار

وهم

وهم
جَمعِ واژۀ وهم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به وهم شود
لغت نامه دهخدا

وهم

وهم
غلط کردن در حساب. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). غلط کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

وهم

وهم
ظن، گمان، پندار، پنداشت، تصور، خیال، فرض، فکر، اوهام، تخیل، توهم، بیم، ترس، خوف، رعب، وحشت، هراس
متضاد: یقین
فرهنگ واژه مترادف متضاد