جدول جو
جدول جو

معنی ومز - جستجوی لغت در جدول جو

ومز
(قَ)
جنبانیدن بینی را از خشم، یا اشاره کردن به بینی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غمز
تصویر غمز
اشاره کردن با چشم و ابرو، چشمک زدن، ناز و عشوه، سخن چینی کردن، فاش کردن راز کسی، نمامی، سخن چینی
غمز کردن: سخن چینی کردن، راز کسی را فاش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورز
تصویر ورز
ورزیدن، پسوند متصل به واژه به معنای ورزنده مثلاً آبورز، کارورز، مهرورز، کشت، کشاورزی، کار، پیشه، کسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لمز
تصویر لمز
با گوشۀ چشم اشاره کردن و چیزی گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وزم
تصویر وزم
پاروی چوبی بزرگ و پهن برای روبیدن برف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمز
تصویر رمز
راز نهفته، آنچه پنهان و پوشیده است، سر، نشانه هایی برای دادن اطلاعات، کد، اشاره به چیزی، ایما، در تصوف معنی باطنی کلام که تنها آگاهان بر آن وقوف دارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موز
تصویر موز
میوه ای دراز، خمیده و گوشتی که در نواحی گرمسیری به عمل می آید
فرهنگ فارسی عمید
(قِ مِزز)
لبن الخیل است بضبط ابن بطوطه. رجوع به رحلۀ ابن بطوطه و رجوع به قمر شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
خاموش ماندن و حرفی نزدن. (منتهی الارب). خاموش شدن. (زوزنی). خاموش بودن. (تاج المصادر). سخن ناگفتن وخاموش بودن. (منتخب اللغات) ، فروبردن لقمه را، نگاه داشتن شتر دبه را در دهن و نشخوار ناکردن آن. (منتهی الارب). نشخور باززدن شتر را (؟). (تاج المصادر) ، برچفسیدن بچیزی و لازم گرفتن آن را و قیام و ثبات ورزیدن بر آن. (منتهی الارب). چسبیدن بچیزی. (منتخب اللغات) ، حریصی و آزمندی کردن بر چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
جای درشت، پشتۀ دشوارگذار، پشتۀپست، هر کوه جداگانه که در آن سنگ سرخ و سخت باشد و در آن خاک و گل نبود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَصْ)
حمز شراب، گزیدن شراب زبان را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زبان گز شدن. (منتهی الارب) ، حمز هم، سوختن اندوه دل را. (منتهی الارب) ، تیز کردن، فراهم آوردن، (حا مص) زبان گزی، گرفتگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ زز)
سخت. (منتهی الارب). سخت و دشوار و صعب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
ناکس فرومایۀ بی خیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، رایگان از هر چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَیْ یُ)
شتافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برجستن در رفتار از شتابی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آماده شدن برای قیام. (از اقرب الموارد) ، جنبیدن سرنره وقت آلیز و آن آمادگی قیام آن است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مخفف شومیز. (حاشیۀ برهان چ معین). زمین که بجهت زراعت کردن آماده و مستعد ساخته باشند. (برهان) (آنندراج). شومیز. (رشیدی). و رجوع به شومیز شود
لغت نامه دهخدا
میوه ای گرمسیری است که در مصر و یمن و هندوستان و فلسطین بسیار میباشد و درخت آن یکسال بیشتر بار نمیدهد و هر سال از بیخ میبرند باز بلند میشود و میوه میدهد و آن را به هندی کیله گویند و میوه آن خوشه ای و در هر خوشه دهها دانه میوه وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجز
تصویر وجز
سخن کوتاه، کار کوتاه، فرزکار، کم اندک
فرهنگ لغت هوشیار
اشاره یا ایماء، اشاره یا کنایه، با دست و به چشم و یا ابرو اشاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمز
تصویر حمز
زبان گزی زبان گزیدن تره ترش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمز
تصویر شمز
بیزاری رویگردانی
فرهنگ لغت هوشیار
کرشمه، سخن چنیی، راز آشکاری، ناز اشاره کردن به چشم و ابرو، سخن چینی کردن نمامی کردن، آشکار کردن راز کسی افشا کردن سر، اشاره به چشم و ابرو، سخن چینی نمامی، ناز و غمزه حرکت به چشم و ابرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمز
تصویر لمز
زدن، راندن دور کردن، سپوختن، آک نهادن، آشکاری پیری، چشمک زدن
فرهنگ لغت هوشیار
پیاپی کاری کردن، حاصل و کسب، کشت و زراعت، حاصل کردن، ورزیدن و ورزش پیشه، کسب و کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولز
تصویر ولز
سرخ شدن و سوختن چیزی (غذا) بر روی آتش ، اظهار ناراحتی و درد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفز
تصویر وفز
شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وزم
تصویر وزم
اندازه، کار به هنگام، دسته سبزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شومز
تصویر شومز
زمین شیار کرده و آماده برای زراعت شمیز، شیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشز
تصویر وشز
پناه مردم، سختی زندگی، شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واز
تصویر واز
بمعنی گشاده و مفتوح، باز
فرهنگ لغت هوشیار
((مُ))
گیاهی است پایا از رده تک لپه ای ها که تیره خاصی را در این رده به نام تیره موزها به وجود آورده است. میوه اش گوشت دار و مطبوع و خوراکی است ومجموع میوها خوشه ای را به وجود می آورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غمز
تصویر غمز
((غَ مْ زْ))
با چشم و ابرو اشاره کردن، سخن چینی کردن، آشکار کردن راز کسی، ناز و کرشمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واز
تصویر واز
باز، گشوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رمز
تصویر رمز
((رَ))
پوشیده گفتن، ایماء، اشاره، راز نهفته، نشانه و علامت مخصوص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورز
تصویر ورز
((وَ))
پیشه، شغل، کشت و زرع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورز
تصویر ورز
تمرین
فرهنگ واژه فارسی سره