جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با لمز

لمز

لمز
زدن، راندن دور کردن، سپوختن، آک نهادن، آشکاری پیری، چشمک زدن
لمز
فرهنگ لغت هوشیار

لمز

لمز
آشکار شدن پیری در کسی، اشاره کردن به چشم و مانند آن. اشارۀ با چشم یا سر و مانند آن. همز. نبز، عیب کردن. منه قوله تعالی: منهم من یلمزک فی الصدقات. (قرآن 58/9). عیب نهادن بر. نَبْز، زدن، دور کردن، سپوختن. (منتهی الارب) ، فرمان دادن. (دزی)
لغت نامه دهخدا

رمز

رمز
اشاره یا ایماء، اشاره یا کنایه، با دست و به چشم و یا ابرو اشاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار

لمس

لمس
سست، بی حال، شل، افتاده، لس
دست مالیدن به چیزی، سودن، بساویدن
لمس شدن: بی حس شدن، سست و بی حال شدن
لمس کردن: چیزی را با دست بسودن، دست مالیدن
لمس
فرهنگ فارسی عمید