جدول جو
جدول جو

معنی موز

موز((مُ))
گیاهی است پایا از رده تک لپه ای ها که تیره خاصی را در این رده به نام تیره موزها به وجود آورده است. میوه اش گوشت دار و مطبوع و خوراکی است ومجموع میوها خوشه ای را به وجود می آورد
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با موز

موز

موز
میوه ای گرمسیری است که در مصر و یمن و هندوستان و فلسطین بسیار میباشد و درخت آن یکسال بیشتر بار نمیدهد و هر سال از بیخ میبرند باز بلند میشود و میوه میدهد و آن را به هندی کیله گویند و میوه آن خوشه ای و در هر خوشه دهها دانه میوه وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار

موز

موز
میوه ای دراز، خمیده و گوشتی که در نواحی گرمسیری به عمل می آید
موز
فرهنگ فارسی عمید

موز

موز
نام کوهی در مازندران است و آن را ماز نیز گویند، (از انجمن آرا) (از آنندراج)، کوه البرز کوه عظیم است و کوههای فراوان پیوسته چنانکه از ترکستان تا حجاز کمابیش هزار فرسنگ طول دارد، طرف غربش که به جبال گرجستان پیوسته است کوه لگزی خوانند و چون به مکه و مدینه رسد عرج گویند و طرف شرقی اش که با جبال اران و آذربایجان پیوسته قفق خوانندو چون به حدود عراق و گیلان رسد موز خوانند و مازندران در اصل موزاندرون بوده، (از نزههالقلوب مقالۀ 3 چ اروپا صص 191-192)، اما این گفته قابل تأمل است
لغت نامه دهخدا

موز

موز
نام هر یک از نه ربه النوع موسیقی یونان باستان، (یادداشت مؤلف)، موزها نه ربه النوع بودند که هر یک صنعتی را مانند شعر و موسیقی و نمایش و غیره حمایت می کردند، مهمترین صنایع، شعر و فصاحت بود، (از ایران باستان ج 1 ص 67)
لغت نامه دهخدا

موز

موز
مُز. رودی در اروپای غربی که از شمال شرقی فرانسه سرچشمه می گیرد و حدود 890 هزار گز طول دارد و از بلژیک و هلند می گذرد و به دریای شمال می ریزد
لغت نامه دهخدا

موز

موز
میوه ای گرمسیری است و در مصر و یمن و هندوستان و فلسطین بسیار می باشد ودرخت آن یک سال بیشتر بار ندهد و هر سال از بیخ می برند باز بلند می شود و میوه می دهد و آن را به هندی کیله خوانند و به ضم اول هم آمده و او به اندام ماه پنج شبه است. (از برهان). مویز که به هندی کیله گویند. (منتهی الارب). کیله و آن میوه ای است به هندوستان و این لغت عربی است و موز مکی به بزرگی بادنجان می شود. (آنندراج). میوۀ یک نوع درختی گرمسیری که در مصر و یمن و هند و صومالی بسیار عمل می آید و ثمر آن از میوه های مأکول و درازای برگهایش از دو تا سه گز است. (از ناظم الاطباء). میوه ای باشد در مصر معروف. و موز مکی چون باتنگان (بادنجان) بود. (از لغت فرس اسدی) (فرهنگ اوبهی). لغت عربی است و به هندی او را کرک گویند و بیخ درخت او از دوزیاده نبود و چون درختان دیگر بزرگ نشود و ساق او باقی نماند و طعم موز پس از چیدن و چند روز داشتن خوش شود. میوۀ موز که در تابستان رسیده شود از زمستانی بهتر باشد و از بدر آمدن میوۀ او مدت دو ماه ببایدو میان شکوفه آوردن او و تمام رسیدن چهل روز باشد. (از تذکرۀ صیدنۀ ابوریحان بیرونی). کیله. بنان. بانان. (اینکه صاحب برهان می گوید ’موز به اندام ماه پنج شبه است و موز مکی به بزرگی بادنجان می شود’، او و اسلاف او را لغت نامۀ منسوب به اسدی به اشتباه انداخته. موز دو نوع است قسمی خرد و قسمی بزرگ. لکن موز مکی وجود خارجی ندارد و بیت طیان را غلط خوانده اند. طیان ’مرمکی’ گفته و آن مشهور است و سیاق کلام هم بر صحت این دعوی گواهی می دهد چه کردن موز در جام برای عطرو طعم شیرین که دارد امر بعیدی است. طیان می گوید: ’مر اگرچه منسوب به مکه است برای بدی طعم آن را به جای شکر در جام نکنند’ یعنی انتساب به بلدی طیب در نیکویی و بدی مر اثری ندارد و صاحب منتهی الارب موز را مویز ترجمه کرده و مانند صاحب برهان گوید که آن را به هندی کیله نامند). (از یادداشت مؤلف) :
موز مکی اگرچه دارد نام
نکنندش چو شکّر اندر جام.
طیان.
موز با لقمۀ خلیفه به راز
رطبش را سه بوسه برده به گاز.
نظامی.
جد، میوه ای است مشابه به موز. غفعف، بار درخت موز. (منتهی الارب). و رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 334 و اختیارات بدیعی و تحفۀ حکیم مؤمن و مخزن الادویه و ذخیرۀ خوارزمشاهی شود.
- موز مکی، درست نیست و آن مرمکی است که در شعر طیان به تصحیف موز مکی خوانده اند. (از یادداشت مؤلف). رجوع به توضیح ذیل موز در همین ستون شود.
، (اصطلاح گیاه شناسی) (موزها) نام تیره گیاهی از ردۀ تک لپه ایها. طلح، طلحه، درخت موز. (دهار). طلح منضود، درخت موز است. (منتهی الارب). و طلح منضود، و اندر میان موز باشد بر یکدیگر گرد کرده. (تفسیر کمبریج ج 2 ص 341 سورۀ 29/56)، درخت طلح. (مجمل اللغه). درخت کیله که میوۀ آن معروف است. (از غیاث). سرداح. سرداحه. (منتهی الارب). گیاهی است پایا از ردۀ تک لپه ایها که تیره خاصی را در این رده به نام تیره موزها به وجود آورده است. این گیاه با وجود عظمت و رشد و نمو زیادش از گیاهان علفی محسوب می شود و بر خلاف درختها و درختچه ها تنه اش چوبی و سخت نمی گردد. برگهای آن نیز بسیار بزرگ و طویل می شوند و گاهی طول یک برگ به سه متر بالغ می گردد و عرض هر برگ در راستای بیشترین پهنه از 60 سانتی متر نیز تجاوز میکند. گلهایش به طور فراهم در غلافی جای می گیرند و گل آخرینش شبیه خرما است. میوه اش گوشتدار و مطبوع و خوراکی است و مجموع میوه ها خوشه را به وجود می آورند که رژیم نامیده می شود. درخت موز در اکثر نقاط گرم دنیا کاشته می شود و اخیراً درنواحی جنوبی ایران به کشت آن مبادرت کرده اند. اصل این کلمه ’موشه’ و هندی است. و اخیراً از میناب به جیرفت برده اند و در بندر تیس نیز کاشته اند و ثمر می دهد. میوۀ آن را نیز موز می گویند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 286 و بیولوژی وراثت ج 1 ص 159 و نزههالقلوب شود، نرگس. (از انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به توضیح ذیل معنی بعد شود، ترکش. (لغت فرس اسدی) (فرهنگ اوبهی). و رجوع به توضیح ذیل شود. صاحب برهان گوید ’در بعضی نسخه ها به معنی ترکش که تیردان باشد و نرگس که گلی معروف باشد به نظر آمده است و می تواند بود که هر دو غلط باشد و ’برگش’ باشد یعنی برگ درخت موز را نیز موز می گویند و تصحیف خوانی کرده باشند’ -انتهی. صاحب برهان در غلط شمردن ترکش و نرگس ذی حق است و ’برگش’ دنباله داشته و کاتب حذف کرده است و سپس آن را نرگس و ترکش خوانده اند. مثلاً اصل این بوده: و برگش به درازای چند گز است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا