جدول جو
جدول جو

معنی ولایه - جستجوی لغت در جدول جو

ولایه
ولایت در فارسی کشور داری کنارنگی استانداری فرمانداری، خویشاوندی نزدیکی، سرپرستی للگی ولایت در فارسی نسنگ شهرستان، خویشاوندی نزدیکی، استان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از والیه
تصویر والیه
(دخترانه)
مؤنث والی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلایه
تصویر گلایه
شکایت
فرهنگ واژه فارسی سره
بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. نابکار، هرزه، ناچیز، ناکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلایه
تصویر طلایه
(دخترانه)
نشانه یا جلوه نخستین از هر چیز که پیش از دیگر نشانه ها نمایان شود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ولایت
تصویر ولایت
فرمانروایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تلایه
تصویر تلایه
طلایه و پیشقراول و پیشرو از لشکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلایه
تصویر صلایه
سنگ پهن و هموار و سخت که در روی آن چیزی را بسایند، سرو خمره ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولانه
تصویر ولانه
والانه، جراحت، زخم، ناراحتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلایه
تصویر بلایه
نابکار، تباه کار، زن بدکار، برای مثال هزاران جفت همچون ویس یابی / چرا دل زآن بلایه برنتابی (فخرالدین اسعد - ۱۴۶)، زشت و ناشایست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلایه
تصویر طلایه
اولین نشانه ای که از هر چیز نمایان و جلوه گر می شود، برای مثال نه روزش طلایه نه شب پاسبان / سیاه است همچون رمه بی شبان (فردوسی - ۶/۳۱۸)، واینک بیامده ست به پنجاه روز پیش / جشن سده طلایۀ نوروز و نوبهار (منوچهری - ۳۹)
در امور نظامی گروهی از سربازانکه پیش فرستاده شوند تا از اوضاع و احوال دشمن آگاه شوند، مقدمۀ لشکر، پیشروان لشکر، برای مثال تو بی دیده بان و طلایه مباش / ز هر دانشی سست مایه مباش (فردوسی - ۵/۲۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلایه
تصویر صلایه
سنگ پهن و همواری که بر روی آن دارو یا چیز دیگر می سایند
صلایه کردن: ساییدن دارو یا چیز دیگر بر روی سنگ یا در هاون
فرهنگ فارسی عمید
مالیدنی هر چیز مالیدنی فارسی گویان ساخته اند از طلائع تازی پیشسپاه پیشتاز واحدی از سربازان که در پیش عمده قوی فرستند تا از کم و کیف دشمن واقف شود جلو دار، جمع طلایگان طلایه ها. آن چه که بدان طلا کنند دارویی که بر اندام مالند. جاسوس لشگر که پیش و پس را نگهدارد، گروهی که پیش فرستنده تا از دشمن واقف شود
فرهنگ لغت هوشیار
وقایه: وقایت در فارسی نگاه داشتن، پناه دادن محافظت نگهبانی، قسمی چادرابریشمی یاپنبه یی که زنهای محترم مشرق زمین برروی سرمی انداختند و صورت و پایین تر از زانوهارا نمی پوشانیدند: (ابراز طرف کوه بر آمد دو سه پایه از شرم بر خسار فرو هشته وقایه) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصایه
تصویر وصایه
وصایت در فارسی جایستایی، خواستگفت اندرز سفارش
فرهنگ لغت هوشیار
حکومت کردن، دست یافتن تصرف کردن، مجموعه شهرهایی که تحت نظر والی اداره میشود: ولایت کیلان و ولایت مازندران، سرزمین خطه: (ورایت نصرت شمارازکلاردشت نهضت نموده بعداز چندکوچ به ولایت لاررسید)، شهر بلده، کشور مملکت: (گفتی کزجمله ولایت روس بود شهری بنیکوی چو عروس) (هفت پیکر)، جمع ولایات، (دراصطلاح نویسندگان شبه قاره هند) ایران: (رسمی است که قلندران و عاشق پیشگاه ولایت بر سینه داغ کنند)، شهر و مولد و موطن هرکس (غیراز پایتخت) : (من آمده ام تهران زمستان را کار کنم و تابستان بروم ولایت)، توضیح ولایت و ولایت هر دو بمعانی یکدیگر آمده اند. یا ولایت قالوابلی. ولایت ایمان که ارواح مومنان در آن باخدای تعالی عهد بستند ببندگی. توضیح اشاره به آیه 171 ازسوره 7 (اعراف) : (واذاخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم واشهدهم علی انفسهم الست بربکم ک قالوا بلی شهدنا ان تقولوا یوم القیمه اناکنا عن هذافاعلین) -1 حکومت کردن، تسلط داشتن، حکومت امارت: (ابونصر... برملک واقف بود... وقانون ولایت از اواستکشاف واستنطاق مینمود)، تسلط، مجموعه شهرهایی که تحت نظر والی اداره میشود، سرزمین خطه، مقام ول که پس ازمقام نبی (نبوت) قراردارد. یا شاه ولایت. لقب علی علیه السلام بن ابی طالب، جمع ولایات. یا ولایت عهد. شغل ومقام ولی عهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولانه
تصویر ولانه
جراحت ریش زخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولاده
تصویر ولاده
ولادت در فارسی زاییدن زایش، زاییده شدن، زایگاه زمان زایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولاته
تصویر ولاته
ولات در فارسی، جمع والی، فرمانداران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولویه
تصویر ولویه
مونث ولوی: (سلسله ولویه علویهء)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلایه
تصویر صلایه
((صَ یَ یا یِ))
سنگ پهن و سخت
صلایه کردن: دارو یا هر چیز دیگر را بر روی سنگ یا در هاون کوبیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلایه
تصویر طلایه
((طَ یِ یا یَ))
تحریف شده طلیعه عربی، مقدمه لشکر، پیشروان لشکر که برای شناسایی اوضاع و احوال دشمن فرستاده می شوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلایه
تصویر طلایه
((طُ یِ یا یَ))
آن چه که بدان طلا کنند، دارویی که بر اندام مالند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلایه
تصویر کلایه
((کَ وَ یا وِ))
کلاوه، کلافه، ریسمان خام که بر چرخه پیچیده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ولایت
تصویر ولایت
((وِ یَ))
فرمانروایی، پادشاهی، حکومت کردن، تسلط داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ولایت
تصویر ولایت
((وَ یَ))
بخش هایی از یک کشور که یک نفر والی بر آن ها فرمانروایی کند، شهرستان، جمع ولایات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ولانه
تصویر ولانه
((وِ یا وَ نِ))
والانه، ریش، جراحت
فرهنگ فارسی معین
((وِ دِ یا دَ))
قطعه ای از چرم یا چوب مدور که در گلوی دوک نصب کنند تا ریسمان رشته شده از دوک بیرون نرود، فلکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وقایه
تصویر وقایه
((و ِ یَ))
نگاهداری کردن. حفظ کسی از بدی و آفت، روسری، سربند زنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلایه
تصویر گلایه
گله، شکوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلایه
تصویر طلایه
ضماد، مرهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولایت
تصویر ولایت
زادگاه، منطقه، شهر و توابع آنکه یک نفر والی بر آن فرمانروایی می کرد، برابر با شهرستان کنونی، کشور، حکومت کردن، فرمانروایی، در تصوف ولی بودن، مقام ولی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولایت
تصویر ولایت
Guardianship, Lordship
دیکشنری فارسی به انگلیسی