معنی کلایه کلایه((کَ وَ یا وِ)) کلاوه، کلافه، ریسمان خام که بر چرخه پیچیده باشند تصویر کلایه فرهنگ فارسی معین
کلایه کلایه پَسوَندِ مَکانی مانند: حسن کلایه، خراطه کلایه، تاوی کلایه، کبودکلایه، کوکلایه، کی کلایه، میشه کلایه، نخجیرکلایه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلا شود لغت نامه دهخدا
کلایه کلایه دهی از دهستان بویراحمد سردسیر است که در بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) لغت نامه دهخدا
بلایه بلایه بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. نابکار، هرزه، ناچیز، ناکس فرهنگ لغت هوشیار
کلاله کلاله زلف، کاکل، بخشی از گل که برای جذب دانه های گرده نگه داشتن و رویاندن آنها و تولید میوه است فرهنگ نامهای ایرانی