جدول جو
جدول جو

معنی بلایه

بلایه
نابکار، تباه کار، زن بدکار، برای مثال هزاران جفت همچون ویس یابی / چرا دل زآن بلایه برنتابی (فخرالدین اسعد - ۱۴۶)، زشت و ناشایست
تصویری از بلایه
تصویر بلایه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با بلایه

بلایه

بلایه
بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. نابکار، هرزه، ناچیز، ناکس
فرهنگ لغت هوشیار

بلایه

بلایه
نابکار. (از برهان) (از آنندراج) (شرفنامۀ منیری). نابکار دشنام ده. (صحاح الفرس). تباهکار و ناکس و فرومایه و بداصل. (ناظم الاطباء). حُثاله. حَرض. حقیر. خابث. خَبیث.. رَذل. لاده. مَحروض. ناچیز. ناکس. هَذر. هرزه. هَلوک. هیچکاره:
ابن بلایه بچگان را ز چه کس آمد زه
همه آبستن گشتند به یک ره که و مه.
منوچهری.
زبان بگشاد هرمز کای بلایه
ندانم چون تو جادو هیچ دایه.
عطار.
خُبث، بلایه و کربز گردیدن مرد. (از منتهی الارب). خَشل، بلایه و فرومایه کردن کسی را. (از منتهی الارب). دَعاره و دَعر، بلایه شدن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا

بلاغه

بلاغه
شیوایش شیوا سخنی زبان آوری کشگویی، بالندگی، رسایی (کمال) ابر کانی
فرهنگ لغت هوشیار