جدول جو
جدول جو

معنی صلایه

صلایه((صَ یَ یا یِ))
سنگ پهن و سخت
صلایه کردن: دارو یا هر چیز دیگر را بر روی سنگ یا در هاون کوبیدن
تصویری از صلایه
تصویر صلایه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با صلایه

صلایه

صلایه
سنگ پهن و هموار و سخت که در روی آن چیزی را بسایند، سرو خمره ای
صلایه
فرهنگ لغت هوشیار

صلایه

صلایه
سنگ پهن و همواری که بر روی آن دارو یا چیز دیگر می سایند
صلایه کردن: ساییدن دارو یا چیز دیگر بر روی سنگ یا در هاون
صلایه
فرهنگ فارسی عمید

صلایه

صلایه
صلاه. پیشانی، سنگ پهن بوی سای. (منتهی الارب). مدق الطیب و قیل حجر یسحق علیه الطیب او غیره. ج، صُلی ّ و صِلی ّ. (اقرب الموارد). سنگی که بدست گرفته دارو سایند و سنگ پهن که بر آن دارو سایند. (غیاث اللغات). یکی از دو سنگ که بدان چیزها سایند و سنگ زیرین را فِهر گویند. (از بحر الجواهر). الفهر... یستعمل عند الاطباء للحجر الرقیق الذی تسحق به الادویه علی الصلایه. (اقرب الموارد) :
از برگ چون صحیفۀ بنوشته شد زمین
وز ابر چون صلایۀ سیمین شد آسمان.
فرخی.
گرز او مغفر چون سنگ صلایه شکند
در سرش مغز چو خایسک که خایه شکند.
منوچهری.
از غصه جزٔجزء وجودم گره شده ست
بازوی عیش نیست حریف صلایه ام.
شیخ کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

بلایه

بلایه
بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. نابکار، هرزه، ناچیز، ناکس
فرهنگ لغت هوشیار