جدول جو
جدول جو

معنی ولانه - جستجوی لغت در جدول جو

ولانه
والانه، جراحت، زخم، ناراحتی
تصویری از ولانه
تصویر ولانه
فرهنگ فارسی عمید
ولانه(وَ / وِ نَ / نَ)
جراحت و ریش. (آنندراج) (برهان) (انجمن آرا). جراحت. ریش. زخم. مخفف والانه. (حاشیۀ برهان قاطع معین)
لغت نامه دهخدا
ولانه
جراحت ریش زخم
تصویری از ولانه
تصویر ولانه
فرهنگ لغت هوشیار
ولانه((وِ یا وَ نِ))
والانه، ریش، جراحت
تصویری از ولانه
تصویر ولانه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زولانه
تصویر زولانه
زاولانه، بندی آهنی که بر گردن یا دست و پای زندانیان می بستند، حلقه و زنجیری که به پای اسب و استر می بستند، بخو، گیسوی پیچیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از والانه
تصویر والانه
جراحت، زخم، ناراحتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ونانه
تصویر ونانه
نان گرده، نان تفتان، نان کلفت، برای مثال بر خوان وی اندر میان خانه / هم نان تنک بود و هم ونانه (دقیقی - ۱۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلانه
تصویر آلانه
لانه، جای زندگی جانوران اعم از پرنده، خزنده، چرنده، حشره و درنده، آشیان، آشیانه، خانۀ انسان، بیکاره، تنبل، بی قید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلانه
تصویر فلانه
فلان، برای اشاره به شخص، جا یا هر چیز مبهم به کار می رود، بهمان، فلانی
فرهنگ فارسی عمید
(بَلْ لا نَ)
مؤنث بلاّن. (اقرب الموارد). زن حمامی. (ناظم الاطباء). رجوع به بلان شود، سازندۀ بلبان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ نَ / نِ)
دسته جمعی. حلقه (لهجۀ قزوینی)
لغت نامه دهخدا
(گُ نَ/ نِ)
دهی است از دهستان سارال بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، واقع در 12هزارگزی جنوب باختری دیواندره و 8هزارگزی باختر راه شوسۀ دیواندره به سنندج. هوای آن سرد و دارای 289 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، توتون، حبوبات و عسل است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5.)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
شهر یا قلعه ای است در نواحی ذمار در یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کِ نَ / نِ)
کلانۀ آهنگر. آتشدان آهنگر. کورۀ آهنگر. تنور آهنگر. (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(فُ نَ)
مؤنث فلان. زنی غیرمعلوم. غیرمنصرف است و تنوین نمی گیرد: ذهبت فلانه. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : و أمّا فلانه فأدرکها رأی النساء. (نهج البلاغه خطبۀ 156). و رجوع به فلان و فلانه شود
لغت نامه دهخدا
(فُ نَ / نِ)
کنایه از نامهای مردم. (منتهی الارب). زنی غیرمعلوم. مؤنث فلان. (فرهنگ فارسی معین) :
نه گویند کاین خانه بد مر فلان را
به میراث ماند از فلان با فلانه.
ناصرخسرو.
دختر و مادرت از این ستانه برون شد
رفت بد و نیک، شد فلان و فلانه.
ناصرخسرو.
ای فلانه که تو را رنجانیده است ؟ (تاریخ قم). رجوع به فلان شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نرم گردانیدن. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل) (تاج المصادر بیهقی) : هذا (حلبوب) یستعمله الناس کلهم فی الانه البطن. (مفردات ابن بیطار)
لغت نامه دهخدا
(چِ نِ)
دهی از دهستان پیرتاج شهرستان بیجار که در 43 هزارگزی جنوب خاوری بیجار و 7هزارگزی شمال خاوری سلامت آباد و راه شوسه واقع است. تپه ماهوری و معتدل است و 115 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رود خانه تلوار. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن قالیچه و راهش مالرو است، لیکن در فصل تابستان از سلامت آباد با اتومبیل هم میتوان بدانجا رفت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
کاری که ناتمام گذاشته شده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
شراب نورسیده. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
میوۀ سرخ رنگ و میخوش شبیه به سیب کوچک که هم در باغ بهم میرسد و هم در جنگل و دارای یک هسته و طعمش مانند آلوی رسیده میخوش است. و عیزران نوعی از آن است. (یادداشت مؤلف) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری). کوژ. روف. تمشک. گیل سرخ. آنج. (یادداشت مؤلف). زعرور. (بحر الجواهر) :
دولانۀ سرخ بوستانی
نیک است به معده و جگرهم.
یوسفی طبیب (از آنندراج).
حفص، خستۀ نبق و دولانه و مانند آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زُو نَ / نِ)
بمعنی زاولانه است و آن آهنی باشد که بر پای گنه کاران نهند و بر پای ستوران نیز کنند و به ترکی ’بخاو’ گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). همان زاولانه که بر پای مجرمان نهند. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به زاولانه و زورانه شود
لغت نامه دهخدا
از دیه های اصفهان است. (مافروخی ص 40)
لغت نامه دهخدا
ولایت در فارسی کشور داری کنارنگی استانداری فرمانداری، خویشاوندی نزدیکی، سرپرستی للگی ولایت در فارسی نسنگ شهرستان، خویشاوندی نزدیکی، استان
فرهنگ لغت هوشیار
بندی آهنین که بر گردن و دست و پای ستوران یا زندانیان بندند بخاو بخو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلانه
تصویر آلانه
لانه
فرهنگ لغت هوشیار
بهمانه بهمانی فلان، زنی غیر معلوم (مونث فلان) : صنما بیا که خسرو ز برای تست هر شب در دیده باز کرده که فلانه ای در آید. توضیح برساخته فارسی زبانان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والانه
تصویر والانه
جراحت زخم ریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ونانه
تصویر ونانه
نان گرده نان کلفت: (بر خوان وی اندر میان خانه هم نان تنک بود و هم ونانه) (دقیقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولاته
تصویر ولاته
ولات در فارسی، جمع والی، فرمانداران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولاده
تصویر ولاده
ولادت در فارسی زاییدن زایش، زاییده شدن، زایگاه زمان زایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وزانه
تصویر وزانه
همسنگ، سنگیدن سنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشانه
تصویر وشانه
((وَ نِ))
وشانه، شیانی، یک نوع زر رایج در قدیم که هفت دهم آن خالص بود، وشانی
فرهنگ فارسی معین
((وِ دِ یا دَ))
قطعه ای از چرم یا چوب مدور که در گلوی دوک نصب کنند تا ریسمان رشته شده از دوک بیرون نرود، فلکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گولانه
تصویر گولانه
ابلهانه
فرهنگ واژه فارسی سره