بلند نکردن آواز. منه: خفض الرجل صوته خفضا، خوار کردن خدا کافر را. منه: خفض اﷲ الکافر، مقیم گردیدن در محل و جایی به تناسایی. منه: خفض بالمکان، نرم رفتن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خفض فلان، خوش گردیدن زندگانی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). منه: خفض العیش، تواضع کردن وفروتنی کردن. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). منه: قوله تعالی: و اخفض لهما جناح الذل من الرحمه. (قرآن 24/17). فروتنی و تواضع کن با ایشان، پایین آوردن. فرونهادن. پست کردن. (زمخشری). ضد رفع و بلند کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : تو بکدخدایی قیام کنی چنانکه حل و عقد و خفض و رفع و امر و نهی بتو باشد. (تاریخ بیهقی). بد چه می گویی تو خیر محض را هین تو رفعی کم شمر آن خفض را. مولوی. خفض و رفع روزگار با کرب نوع دیگر نیم روز و نیم شب. مولوی. ، کسره دادن کلمه. جر دادن کلمه در اعراب. خفض در اعراب بمنزلۀ کسر است در بنا. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خفض الکلمه الحرف خفضاً، ختنه کردن دختر را خاص است بزنان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ختان زنان. (یادداشت بخط مؤلف). منه: خفضت الجاریه. (مجهولاً) : عن الصادق علیه السلام قال: نقب اذن الغلام من السنه و ختانه لسبعه ایام من السنه و خفض النساء مکرمهو لیست من السنه. (مکارم الاخلاق طبرسی)
بلند نکردن آواز. منه: خفض الرجل صوته خفضا، خوار کردن خدا کافر را. منه: خفض اﷲ الکافر، مقیم گردیدن در محل و جایی به تناسایی. منه: خفض بالمکان، نرم رفتن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خفض فلان، خوش گردیدن زندگانی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). منه: خفض العیش، تواضع کردن وفروتنی کردن. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). منه: قوله تعالی: و اخفض لهما جناح الذل من الرحمه. (قرآن 24/17). فروتنی و تواضع کن با ایشان، پایین آوردن. فرونهادن. پست کردن. (زمخشری). ضد رفع و بلند کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : تو بکدخدایی قیام کنی چنانکه حل و عقد و خفض و رفع و امر و نهی بتو باشد. (تاریخ بیهقی). بد چه می گویی تو خیر محض را هین تو رفعی کم شمر آن خفض را. مولوی. خفض و رفع روزگار با کرب نوع دیگر نیم روز و نیم شب. مولوی. ، کسره دادن کلمه. جر دادن کلمه در اعراب. خفض در اعراب بمنزلۀ کسر است در بنا. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خفض الکلمه الحرف خفضاً، ختنه کردن دختر را خاص است بزنان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ختان زنان. (یادداشت بخط مؤلف). منه: خفضت الجاریه. (مجهولاً) : عن الصادق علیه السلام قال: نقب اذن الغلام من السنه و ختانه لسبعه ایام من السنه و خفض النساء مکرمهو لیست من السنه. (مکارم الاخلاق طبرسی)
افکندن از دست. (منتهی الارب). انداختن از دست. از دست بیفکندن چیزی. (دهار). چیزی از دست بیفکندن، حفض عود، خم دادن چوب را. چوب خم دادن. خم دادن چوب، خوش عیش گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی)
افکندن از دست. (منتهی الارب). انداختن از دست. از دست بیفکندن چیزی. (دهار). چیزی از دست بیفکندن، حفض عود، خم دادن چوب را. چوب خم دادن. خم دادن چوب، خوش عیش گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی)
قماش خانه آماده کرده شده برای بار کردن. آخریان که شتر کشد. رخت خانه که برای بار کردن مهیا کنند، شتری که قماش خانه بر وی بار کنند. شتر که آخریان خانه کشد. شتری که کشیدن رخت خانه را دارند، خانه (یعنی خیمه و چادر) از مو. ستون و طنابهای خیمه، شتر نر ضعیف، ستون خیمه. (از منتهی الارب). ج، حفاض، احفاض. - امثال: یوم بیوم الحفض المجور، در مجازات سوء گفته شود. رجوع به منتهی الارب شود
قماش خانه آماده کرده شده برای بار کردن. آخریان که شتر کشد. رخت خانه که برای بار کردن مهیا کنند، شتری که قماش خانه بر وی بار کنند. شتر که آخریان خانه کشد. شتری که کشیدن رخت خانه را دارند، خانه (یعنی خیمه و چادر) از مو. ستون و طنابهای خیمه، شتر نر ضعیف، ستون خیمه. (از منتهی الارب). ج، حفاض، احفاض. - امثال: یوم بیوم الحفض المجور، در مجازات سوء گفته شود. رجوع به منتهی الارب شود
بسر بردن عهد و پیمان مقابل غدر، انجام پذیرفتن، بسر بردگی عهد و قول مقابل غدر، انجام یابندگی، دونستی صمیمیت مقابل جفا: (ای دل چه اندیشیده ای در غدرآن تقصیرها زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا ک) (دیوان کبیر) -6 پیمان عهد. یا وفای عهد. بسر بردن عهد و پیمان: (بروی خوب و خلق خوش و... علو همت و درستی وعد و وفای عهد... ممتاز گردانیده است)
بسر بردن عهد و پیمان مقابل غدر، انجام پذیرفتن، بسر بردگی عهد و قول مقابل غدر، انجام یابندگی، دونستی صمیمیت مقابل جفا: (ای دل چه اندیشیده ای در غدرآن تقصیرها زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا ک) (دیوان کبیر) -6 پیمان عهد. یا وفای عهد. بسر بردن عهد و پیمان: (بروی خوب و خلق خوش و... علو همت و درستی وعد و وفای عهد... ممتاز گردانیده است)
وفق در فارسی سازگاری سازواری، سزاوار موافقت بین دو چیز سازواری سازگاری. یا بر وفق. طبق بر حسب مطابق: (هرکه بگذشت بخاک در دولت اثرت یافت بر وفق ارادت همه کار و همه کام) (وحشی) یا بر وفق مراد. طبق مقصود: (و امور جمهور آن اقالیم بر وفق مراد ملتئم اطراف و اکناف آن ولایت در غایت خصب و آبادنی)
وفق در فارسی سازگاری سازواری، سزاوار موافقت بین دو چیز سازواری سازگاری. یا بر وفق. طبق بر حسب مطابق: (هرکه بگذشت بخاک در دولت اثرت یافت بر وفق ارادت همه کار و همه کام) (وحشی) یا بر وفق مراد. طبق مقصود: (و امور جمهور آن اقالیم بر وفق مراد ملتئم اطراف و اکناف آن ولایت در غایت خصب و آبادنی)
گرد گیری گرد افشانی تکاندن گرد و غبار (از پارچه و جز آن) بر افشاندن: گفت: آن به که با دادمه از در مصالحت در آیی و مکاشحت بگذاری. و نفض غبار تهمت را به خفض جناح ذلت پیش آیی
گرد گیری گرد افشانی تکاندن گرد و غبار (از پارچه و جز آن) بر افشاندن: گفت: آن به که با دادمه از در مصالحت در آیی و مکاشحت بگذاری. و نفض غبار تهمت را به خفض جناح ذلت پیش آیی