جدول جو
جدول جو

معنی وفض - جستجوی لغت در جدول جو

وفض
(وَ فَ)
آنچه برآن گوشت برند و پاره پاره سازند. ج، اوفاص. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
وفض
شتاب
تصویری از وفض
تصویر وفض
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وفا
تصویر وفا
(دخترانه و پسرانه)
پایدار بودن در قول و قرار، تعهد و دوستی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وفا
تصویر وفا
به جا آوردن عهد و پیمان، نگهداری عهد و پیمان، پایداری در دوستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خفض
تصویر خفض
پست کردن، فرود آوردن
خفض جناح: کنایه از تواضع، فروتنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفض
تصویر نفض
تکان دادن جامه یا شاخۀ درخت، نگریستن به مکان تا آنچه را که در آن است خوب بشناسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وفی
تصویر وفی
بسیار باوفا، به سربرندۀ عهد و پیمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وفق
تصویر وفق
سازگار شدن، مناسبت و سازگاری، مطابقت میان دو چیز
وفق دادن: مطابقت دادن، سازش دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفض
تصویر رفض
واگذاشتن، ترک کردن، در اصطلاح اهل سنت، گرایش به عقاید شیعه، شیعه بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وفد
تصویر وفد
پیام بردن نزد کسی
جماعت، گروه
جمع واژۀ وافد، کسانی که برای رساندن پیغام به جایی می روند، رسولان، وارد شوندگان، در آینده ها
بالای کوه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ قُ)
پاره کردن و بشکستن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ ضَ)
خریطۀ شبان که در آن زاد و اسباب خود دارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، تیردان. (مهذب الاسماء). تیردان چرمین. (منتهی الارب) (آنندراج). ترکش. (غیاث اللغات). جعبه. قربان. ج، وفاض. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) ، گو لب بالایین. (منتهی الارب). النقره بین الشاربین تحت الانف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَرْ ری)
بلند نکردن آواز. منه: خفض الرجل صوته خفضا، خوار کردن خدا کافر را. منه: خفض اﷲ الکافر، مقیم گردیدن در محل و جایی به تناسایی. منه: خفض بالمکان، نرم رفتن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خفض فلان، خوش گردیدن زندگانی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). منه: خفض العیش، تواضع کردن وفروتنی کردن. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). منه: قوله تعالی: و اخفض لهما جناح الذل من الرحمه. (قرآن 24/17). فروتنی و تواضع کن با ایشان، پایین آوردن. فرونهادن. پست کردن. (زمخشری). ضد رفع و بلند کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : تو بکدخدایی قیام کنی چنانکه حل و عقد و خفض و رفع و امر و نهی بتو باشد. (تاریخ بیهقی).
بد چه می گویی تو خیر محض را
هین تو رفعی کم شمر آن خفض را.
مولوی.
خفض و رفع روزگار با کرب
نوع دیگر نیم روز و نیم شب.
مولوی.
، کسره دادن کلمه. جر دادن کلمه در اعراب. خفض در اعراب بمنزلۀ کسر است در بنا. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خفض الکلمه الحرف خفضاً، ختنه کردن دختر را خاص است بزنان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ختان زنان. (یادداشت بخط مؤلف). منه: خفضت الجاریه. (مجهولاً) : عن الصادق علیه السلام قال: نقب اذن الغلام من السنه و ختانه لسبعه ایام من السنه و خفض النساء مکرمهو لیست من السنه. (مکارم الاخلاق طبرسی)
لغت نامه دهخدا
(تَ صَفْ فُ)
افکندن از دست. (منتهی الارب). انداختن از دست. از دست بیفکندن چیزی. (دهار). چیزی از دست بیفکندن، حفض عود، خم دادن چوب را. چوب خم دادن. خم دادن چوب، خوش عیش گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ)
قماش خانه آماده کرده شده برای بار کردن. آخریان که شتر کشد. رخت خانه که برای بار کردن مهیا کنند، شتری که قماش خانه بر وی بار کنند. شتر که آخریان خانه کشد. شتری که کشیدن رخت خانه را دارند، خانه (یعنی خیمه و چادر) از مو. ستون و طنابهای خیمه، شتر نر ضعیف، ستون خیمه. (از منتهی الارب). ج، حفاض، احفاض.
- امثال:
یوم بیوم الحفض المجور، در مجازات سوء گفته شود. رجوع به منتهی الارب شود
لغت نامه دهخدا
بسر بردن عهد و پیمان مقابل غدر، انجام پذیرفتن، بسر بردگی عهد و قول مقابل غدر، انجام یابندگی، دونستی صمیمیت مقابل جفا: (ای دل چه اندیشیده ای در غدرآن تقصیرها زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا ک) (دیوان کبیر) -6 پیمان عهد. یا وفای عهد. بسر بردن عهد و پیمان: (بروی خوب و خلق خوش و... علو همت و درستی وعد و وفای عهد... ممتاز گردانیده است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفد
تصویر وفد
جمع وافد، آیندگان در آیندگان روندگان فرستادگی پیام آوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفز
تصویر وفز
شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
وفق در فارسی سازگاری سازواری، سزاوار موافقت بین دو چیز سازواری سازگاری. یا بر وفق. طبق بر حسب مطابق: (هرکه بگذشت بخاک در دولت اثرت یافت بر وفق ارادت همه کار و همه کام) (وحشی) یا بر وفق مراد. طبق مقصود: (و امور جمهور آن اقالیم بر وفق مراد ملتئم اطراف و اکناف آن ولایت در غایت خصب و آبادنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفض
تصویر دفض
پاره کردن، بشکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفض
تصویر رفض
گذاشتن و انداختن چیزی، پراکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفض
تصویر حفض
بچه شیر
فرهنگ لغت هوشیار
فرود فررودش، تن آسایی، فروگشیدن پست کردن فرود آوردن فرو داشتن، فراخی عیش خوشگذارانی. یا خفض جناح. بال گستری پرگستردن، فروتنی. یا خفش عیش. تن آسایی. یا خفض و رفع. پستی و بلندی
فرهنگ لغت هوشیار
گرد گیری گرد افشانی تکاندن گرد و غبار (از پارچه و جز آن) بر افشاندن: گفت: آن به که با دادمه از در مصالحت در آیی و مکاشحت بگذاری. و نفض غبار تهمت را به خفض جناح ذلت پیش آیی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفر
تصویر وفر
توانگری، بی نیازی، همگانی، کالای فروان
فرهنگ لغت هوشیار
زمین بلند پشته وسپ (وفادار)، توختار (وفادار) بسربرنده عهد و پیمان: (نخست کسی که درسخن را در سلک نظم کشید آدم صفی و خلیفه وفی بود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفد
تصویر وفد
((وَ))
جمع وافد. کسی یا گروهی که برای رسانیدن پیام نزد شاه بروند، پیام آوری، رسالت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وفق
تصویر وفق
((و))
سازگاری، مناسبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وفی
تصویر وفی
((وَ))
به سر برنده عهد و پیمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفض
تصویر نفض
((نَ))
تکاندن گرد و غبار (از پارچه و جز آن)، برافشاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفض
تصویر رفض
((رَ))
واگذاشتن، ترک کردن، دور افکندن، طرد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خفض
تصویر خفض
((خَ))
فرود آوردن، فراخی عیش، خوشگذرانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وفا
تصویر وفا
((وَ))
به جا آوردن عهد و پیمان و پایداری در دوستی
فرهنگ فارسی معین
انکار، رد کردن
دیکشنری عربی به فارسی
هیئت، هیئت نمایندگی
دیکشنری اردو به فارسی