جدول جو
جدول جو

معنی نفض

نفض((نَ))
تکاندن گرد و غبار (از پارچه و جز آن)، برافشاندن
تصویری از نفض
تصویر نفض
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با نفض

نفض

نفض
تکان دادن جامه یا شاخۀ درخت، نگریستن به مکان تا آنچه را که در آن است خوب بشناسد
نفض
فرهنگ فارسی عمید

نفض

نفض
گرد گیری گرد افشانی تکاندن گرد و غبار (از پارچه و جز آن) بر افشاندن: گفت: آن به که با دادمه از در مصالحت در آیی و مکاشحت بگذاری. و نفض غبار تهمت را به خفض جناح ذلت پیش آیی
فرهنگ لغت هوشیار

نفض

نفض
پشکل زنبور یا کرم مردۀ آن که در جای شهد افتاده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). فضلۀ کبت یا کبت مرده ای که درشان افتاده باشد. (ناظم الاطباء) ، انگبین کرم افتاده که بدان خانه زنبوران را مع آس آلایند تا زنبور در آن درآید و انگبین سازد. (از منتهی الارب) (از آنندراج). انگبین کرم افتاده که آن را با مورد در خانه زنبوران می آلایند تا زنبور در آن آمده انگبین سازد. (ناظم الاطباء). رجوع به نِقض شود
لغت نامه دهخدا

نفض

نفض
برگ و میوۀ زیر درخت افتاده، یا آن که از فشاندن افتد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دانۀ انگور که بعض آن در بعض گرفته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). دانه های انگور به هم چسبیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

نفض

نفض
افشاندن. (غیاث اللغات). بیفشاندن جامه. (زوزنی). برفشاندن جامه و درخت را. (از منتهی الارب) (آنندراج). فشاندن درخت و جامه. (از بحرالجواهر). برفشاندن و تکان دادن جامه را تا گرد و غبارش زایل شود. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). تکان دادن درخت را تا آنچه بر اوست فروریزد. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). افشاندن برگ از درخت. (از اقرب الموارد). تکاندن. تکان دادن. فشاندن. (یادداشت مؤلف) ، فشاندن تب لرزه کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). به لرزه درآوردن تب کسی را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). لرزاندن. لرزانیدن. (یادداشت مؤلف) ، نتاج دادن شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، بسیار فرزند گردیدن زن و ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، خوشه بستن کشت. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بیرون آمدن آخرین خوشۀ کشت. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، بیرون برآمدن غورۀ انگور. (منتهی الارب) (آنندراج). برآمدن غورۀ درخت رز. (از ناظم الاطباء) : نفض الکرم، تفتحت عناقیده. (اقرب الموارد) ، رفتن بعض از رنگ. (منتهی الارب) (آنندراج). رفتن پاره ای از رنگ جامه. (از اقرب الموارد) ، خواندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). قرائت. (از اقرب الموارد) ، به چپ و راست نگریستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). به هر طرف نظر افکندن. (از اقرب الموارد) ، نظر کردن به آنچه در مکانی است تا بشناسد آنها را. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). دیدن جمیع آنچه در خانه باشد. وارسی کردن. (یادداشت مؤلف) ، سپری شدن توشۀ قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تمام شدن زاد قوم. (از اقرب الموارد) ، دفع فضول بدن از مجاری آن. اخراج فضول از بدن به علاج چنانکه به فصد یا به اسهال یا به قی. (یادداشت مؤلف).
- آلات نفض، آلاتی در تن آدمی و دیگر حیوانها برای دفع فضول. (یادداشت مؤلف).
- اعضاء نفض، آلات نفض. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا