جدول جو
جدول جو

معنی وعی - جستجوی لغت در جدول جو

وعی
(وَعْیْ)
ریم و زردآب. (منتهی الارب) (آنندراج). چرک و ریم و زردآب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، خروش و فریاد یا به خصوص بانگ سگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، چاره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : ما له عنه وعی، ای بد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
وعی
(وَ عی ی)
فرس وعی، اسب درشت اندام سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) ، حافظ زیرک و دانا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
وعی
(وَ عا)
وعی. خروش و فریاد یا به خصوص بانگ سگ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
وعی
(تَ)
نگاه داشتن. (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) ، یاد گرفتن. (ترجمان علامۀ جرجانی) (منتهی الارب) (آنندراج) ، گرد کردن، به شدن استخوان شکسته بر کجی، ریم کردن جراحت، گرد آمدن ریم. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، آواز و فریاد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، شنیدن. (اقرب الموارد)
وعی. آواز و فریاد کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وای
تصویر وای
برای بیان درد و رنج به کار می رود مثلاً وای، سرم درد می کند،
برای بیان علاقه یا نفرت از چیزی به کار می رود مثلاً وای چه بچۀ قشنگی دارید،
فریاد، فغان، افسوس و دریغ، حسرت، افسوس، بدا به حال، برای مثال گر مسلمانی از این است که حافظ دارد / وای اگر از پس امروز بود فردایی (حافظ - ۹۷۸)
وایاوای: شور و غوغای مصیبت زدگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشی
تصویر وشی
نقش و نگار جامه، جامۀ نقش و نگاردار، پرند، جوهر شمشیر، دیبا و اطلس، پارچۀ ابریشمی لطیف رنگین، برای مثال درخت سیب را گویی ز دیبا طیلسانستی / جهان گویی همه پر وشی و پر پرنیانستی (فرخی - ۴۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وعل
تصویر وعل
بز کوهی، در علم زیست شناسی حیوانی علف خوار شبیه آهو با شاخ های بلند و ریش دراز که برای گوشتش شکار می شود، پاژن، پازن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رعی
تصویر رعی
چریدن، چرانیدن، حفظ کردن، نگهداری کردن، سرپرستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وذی
تصویر وذی
مایعی که بعد از خروج منی بیرون می آید، وذیّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واعی
تصویر واعی
شنونده، درک کننده، حفظ کننده، قیّم و حافظ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وحی
تصویر وحی
آنچه از جانب خداوند بر پیغمبران الهام شود، آنچه از جانب غیرخدا به کسی الهام شود مثلاً وحی شیطان
وحی منزل: پیامی که از جانب خداوند به پیغمبر رسیده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وذی
تصویر وذی
مایعی که بعد از خروج منی بیرون می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وعظ
تصویر وعظ
پند دادن، نصیحت کردن، پند و اندرز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سعی
تصویر سعی
کار، کوشش، قصد، دویدن
سعی بین صفا و مروه: در فقه از مناسک حج که عبارت است از هفت مرتبه رفتن و برگشتن بین صفا و مروه که بعد از طواف کعبه صورت می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دعی
تصویر دعی
پسرخوانده، حرام زاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وعید
تصویر وعید
وعدۀ بد
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
وعده بد. مقابل وعده که نوید و مژده و وعده خوب است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :
ز توحید و قرآن و وعد و وعید
ز تأیید و از رسمهای جدید.
فردوسی.
این همه آمد شد و وعد و وعید
ازبرای امتحان خواهد بدن.
عطار.
چو عاصی ترش کرده روی از وعید
چو ابروی زندانیان روز عید.
سعدی.
، هدیر شتر نر چون آهنگ جستن نماید. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
بیم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات). تهدید. (اقرب الموارد) ، وعده بد کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دشوار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سخت و صعب و دشوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ عی ی)
استوار، گویند: هو موعی الرسغ، ای موثقه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). استوار. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بیت وعیب، خانه فراخ، جاء الفرس برکض و عیب، به نهایت کوشش دوید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ عا)
جای دارتر. گنجایش دارتر.
لغت نامه دهخدا
توغوم (سرگردان)، پادشاه حمات بود، دوم سموئیل 8:9 و 10 و در اول تواریخ ایام 18:9، رجوع به قاموس کتاب مقدس شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
منسوب به نوع. مقررشده برای نوع. (ناظم الاطباء). مربوط به نوع: صورت نوعی. حرکت نوعی. (فرهنگ فارسی معین) : من نوعی
لغت نامه دهخدا
تصویری از وعیر
تصویر وعیر
سفت و سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعید
تصویر وعید
دشنوید، ترساندن یبم دادن، بانگ شتر نر وعده بد تهدید: (... چون ماه رمضان بود این تهدید و وعید را تا عید در توقف داشتند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعی
تصویر سعی
کوشیدن، کوشش
فرهنگ لغت هوشیار
چریدن، چرانیدن، نگهبانی، سبزه و گیاه مرغ چرانیدن بچرا بردن (گوسفند و مانند آنرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوعی
تصویر نوعی
نوعی در فارسی سردکی گنی گونه ای جوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوعی
تصویر جوعی
شکمباره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعی
تصویر دعی
پسر خوانده، فرزند خوانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معی
تصویر معی
روده روده، جمع امعا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعید
تصویر وعید
((وَ))
وعده بد دادن، بیم دادن، وعده بد، تهدید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سعی
تصویر سعی
کوشش، پشتکار، تلاش
فرهنگ واژه فارسی سره
قول، مژده، تخویف، ترعیب، تهدید
فرهنگ واژه مترادف متضاد