جدول جو
جدول جو

معنی رعی

رعی
چریدن، چرانیدن، حفظ کردن، نگهداری کردن، سرپرستی
تصویری از رعی
تصویر رعی
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با رعی

رعی

رعی
چریدن، چرانیدن، نگهبانی، سبزه و گیاه مرغ چرانیدن بچرا بردن (گوسفند و مانند آنرا)
فرهنگ لغت هوشیار

رعی

رعی
علف و گیاه. ج، اَرعاء. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گیاهان که ستوران می خورند. (غیاث اللغات از منتخب اللغات و لطائف) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

رعی

رعی
چرانیدن. (ترجمان القرآن جرجانی) (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (دهار) (مصادر اللغۀ زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). به چرا بردن (گوسفندان و مانند آنها را) . (از فرهنگ فارسی معین). مصدر به معنی رعایه. (ناظم الاطباء). چراندن. چرانیدن. شبانی. (یادداشت مؤلف) :
فعودوا الی ارضکم فی الحجاز
لاکل الضباب و رعی الغنم.
ابونواس.
علم موسی وار اندر رعی خود
او بجا آرد به تدبیر خرد.
مولوی.
، چریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ترجمان القرآن جرجانی) (از غیاث اللغات) (مصادر اللغۀ زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (لازم و متعدی است) (از منتهی الارب). رجوع به رعایهشود، نگاهبانی. (غیاث اللغات از منتخب اللغات و لطائف اللغه). نگاه داشتن حق کسی را. رعوی. (منتهی الارب). نگه داشتن. (مصادر اللغۀ زوزنی) (از اقرب الموارد).
- رعیاً لک، خدا نگاهدار تو باد. (از یادداشت مؤلف). خدا حافظ تو باد، مفعول مطلق است. (از اقرب الموارد). مفعول به است برای فعل محذوف بتقدیر: اسأل اﷲرعیاً لک. (از المنجد).
، چشم داشتن غروب نجوم را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا