جدول جو
جدول جو

معنی وعک - جستجوی لغت در جدول جو

وعک
(وَ عِ)
رجل وعک، مرد تب زدۀ به ستوه آمده از آن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). وعک. رجوع به وعک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وعل
تصویر وعل
بز کوهی، در علم زیست شناسی حیوانی علف خوار شبیه آهو با شاخ های بلند و ریش دراز که برای گوشتش شکار می شود، پاژن، پازن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورک
تصویر ورک
بوته ای خاردار با ساقه های پرخار که برای سوزاندن به کار می رفته، درمنه، شیح، علف جاروب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولک
تصویر ولک
سیاکوتی، درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، بلک، سرخ ولیک، قره گیله، کومار، کورچ، کویچ، مارخ، ولیک، سیاه الله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورک
تصویر ورک
استخوان ران، بالای ران، کفل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وعظ
تصویر وعظ
پند دادن، نصیحت کردن، پند و اندرز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کعک
تصویر کعک
نوعی شیرینی خشک، نازک و لایه لایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ویک
تصویر ویک
ویحک، در مقام ترحم، مدح و تعجب می گویند، در هنگام تاسف به کار می رود، افسوس بر تو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ونک
تصویر ونک
وبر، پشم شتر، خرگوش، روباه و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشک
تصویر وشک
صمغ، شیرۀ خشک شدۀ درخت، صمغی تلخ مزه شبیه کندر
فرهنگ فارسی عمید
(وَ کَ)
حربگاه. (منتهی الارب). رزمگاه. (ناظم الاطباء) ، انبوهی شتران بر آبخور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسم است ایعاک را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، کارزار شدید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، سختی گرما. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آرامش باد، تیزی تب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برآمدن ورسیدن سختی گرما. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
سریانی تازی گشته: از وعدا نوید در برخی از واژه نامه ها این واژه (وعد) را برابر با درست پیمانی نیز دانسته اند که نارواست زیرا در تازی (وعد) به پیمانی گفته می شود که شکسته شود. نویددادن کسی را (درخیروشر هردواستعمال شو)، نوید دهی. یا درستی وعد. نیک عهدی درست پیمانی: (بروی خوب وخلق خوش... و علو همت و درستی و بمدد وفای عهد... ممتاز گردانیده است) یا وعدو و عید. نوید خیر و شر
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه را معین تازی دانسته برابر با ببر دربرهان و انجمن آرا و آننداراج پارسی است و تازی آن وبر است که خود تازی گشته ببر پارسی ببر وبر
فرهنگ لغت هوشیار
ویک در فارسی وای بر تو کلمه تعجب است وای بر تو، ویحک، توضیح در فارسی بصورت وک آمده: (ماده گفتا هیچ شرمت نیست و یک چون سبکساری نه بد دانی نه نیک) (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ودک
تصویر ودک
فربه پرپیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورک
تصویر ورک
قسمت بالای ران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعا
تصویر وعا
آوند (ظروف واوانی باشد و به عربی وعا گویند) ظرف آوند: (و وعای ضمیرش از این اندیشه ممتلی شده)، آوند رگ، جمع اوعیه اوعا. یا وعا لنفاوی. سپید رگ، ظرف آوند: (و وعای ضمیرش از این اندیشه ممتلی شده)، آوند رگ، جمع اوعیه اوعا. یا وعا لنفاوی. سپید رگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعب
تصویر وعب
راه گشاده، همه را گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعث
تصویر وعث
استخوان شکسته، دشوار سخت، لاغری راه سخت گدار دشوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعن
تصویر وعن
پناهگاه، زمین سفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعر
تصویر وعر
جای ترسناک، سخت و دشوار زمین سخت: (چوسهلی بریدم رسیدم بو عری چو و عری بریدم رسیدم بسهلی) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
فرواژ اندرز پند (اندرز و نصحیت) -1 پند دادن کسی را، بیان کردن روایات و احکام شرعی بالای منبر، پند دهی، بیان روایات و احکام شرعی بالای منبر، پند اندرز: (عنان بمیکده خواهیم تافت زین مجلس که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعل
تصویر وعل
بز کوهی پا زن بز کوهی، جمع اوعال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وتک
تصویر وتک
وتک کرک
فرهنگ لغت هوشیار
نام پرنده ای کبود رنگ مخلوط سفیدی که در کنار آبها نشیند و سرش سیاه است. و از کاسه سر او سه چهار عدد بر کاکلی مانند رسته است که در غایت سفیدی است و صیدا و اکثر ماهی است در تنکابن این پرنده راآ وین نامند واق: (برف است ریزان در پای گلین زاغ است نالان برجای بلبل) (در حلق نخچیر آبست زنجیر در گردن واک موج است چون غل)، (مجد همگر جها. رشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معک
تصویر معک
نادان گول نادان گول، دشمن سر سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کعک
تصویر کعک
نان روغنی پارسی تازی گشته کاک گونه ای نان مرد رجل مقابل زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعک
تصویر دعک
ستیزه جو سرگین گردان از جانوران، سست ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورک
تصویر ورک
((وَ رَ))
کفل، سرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورک
تصویر ورک
((وَ رِ))
قسمت بالای ران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ویک
تصویر ویک
((وَ))
وای بر تو، کلمه ای است که در هنگام ندبه و زاری گفته می شود، ویل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وعل
تصویر وعل
((وَ))
بز کوهی، جمع اوعال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وعظ
تصویر وعظ
((وَ))
پند دادن، نصیحت کردن، سخنرانی درباره امور شرعی، پند، اندرز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وعر
تصویر وعر
((وَ عَ))
زمین سخت و ناهموار
فرهنگ فارسی معین