جدول جو
جدول جو

معنی ورماندگی - جستجوی لغت در جدول جو

ورماندگی
(وَ دَ / دِ)
درد شکم و اوجاع روده و احشاء. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ورماندگی
درد شکم و روده و احشا
تصویری از ورماندگی
تصویر ورماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
ورماندگی
((وَ دِ یا دَ))
درد شکم و روده و احشاء
تصویری از ورماندگی
تصویر ورماندگی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرمازدگی
تصویر گرمازدگی
عارضۀ ناشی از گرمای شدید که سبب ضعف، سرگیجه، حالت تهوع و تندی نبض می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیرماندگی
تصویر دیرماندگی
پیری، کهنگی و فرسودگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واماندگی
تصویر واماندگی
بازماندگی، عقب افتادگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درماندگی
تصویر درماندگی
بیچارگی، ناتوانی، عجز، تنگ دستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرمازدگی
تصویر سرمازدگی
آفتی که از سرمای سخت به گیاه ها و درختان یا میوۀ آن ها برسد، در پزشکی آسیبی که به واسطۀ سرمای شدید در بعضی از اعضای بدن پیدا شود و شبیه سوختگی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروماندگی
تصویر فروماندگی
درماندگی، بیچارگی، ناتوانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
شغل و عمل فرمانده، حکومت
فرهنگ فارسی عمید
(دَ دَ / دِ)
صفت درمانده. بی چارگی. (آنندراج). لاعلاجی. واماندگی. اضطرار. اعیاء. الجاء. توکل. خواع. (یادداشت مرحوم دهخدا). ضروره. (دهار). عجز. فند. قلبه. (منتهی الارب). کسح. مندوری. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
به ناخفتگیهای غمخوارگان
به درماندگیهای بیچارگان.
نظامی.
تا چه خواهی خریدن ای مغرور
روز درماندگی به سیم دغل.
سعدی.
بدو گفتم ای یار پاکیزه خوی
چه درماندگی پیشت آمد بگوی.
سعدی.
دوست آن دانم که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی.
سعدی.
روز درماندگی و معزولی
درد دل پیش دوستان آرند.
سعدی.
بیچارگیم به چیز نگرفتی
درماندگیم به هیچ نشمردی.
سعدی.
اهل اسلام از آن درماندگی خلاص یافتند. (انیس الطالبین ص 118). بصفت تضرع و درماندگی مشغول گردد. (انیس الطالبین ص 49). محن، درماندگی از همه روز رفتن و جز آن. (از منتهی الارب).
- درماندگی به سخن، زبان گرفتگی و لکنت زبان. (از ناظم الاطباء). لکنت، عی ّ، تغتغه، درماندگی درسخن. تهتهه، لکنت و درماندگی زبان به سخن. (از منتهی الارب) ، توقف در تجارت. حال تاجری که نمی تواند وام خود را بپردازد. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
بازماندگی. حالت آن چیزی که بازمانده و گشاده باشد. (ناظم الاطباء) :
واماندگی اندر پس دیوار طبیعت
حیف است و دریغا که در صلح بهشتیم.
سعدی.
، خستگی. کوفتگی. بی رمقی و بی حالی. حالت وامانده. رجوع به وامانده شود. عجز. عی ّ. (یادداشت مرحوم دهخدا). درماندگی
لغت نامه دهخدا
تصویری از گرمازدگی
تصویر گرمازدگی
بیمار شدن بر اثر حرارت بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروماندگی
تصویر فروماندگی
درماندگی، بیچارگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
عمل و شغل فرمانده حکومت امارت امیری، ریاست واحدی از سربازان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درماندگی
تصویر درماندگی
بیچارگی، واماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واماندگی
تصویر واماندگی
خستگی فرسودگی، عقب ماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واماندگی
تصویر واماندگی
((دِ))
فرسودگی، خستگی، عقب ماندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درماندگی
تصویر درماندگی
((دَ دِ))
بیچارگی، ناتوانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروماندگی
تصویر فروماندگی
((~. دِ))
بیچارگی، ناتوانی، درنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درماندگی
تصویر درماندگی
اضطرار، عجز
فرهنگ واژه فارسی سره
خستگی، درماندگی، عقب ماندگی، فرسودگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تنگدستی، فقر، استیصال، بیچارگی، عجز، خستگی، فرسودگی، ناتوانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
Captainship, Commandership
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
capitainerie, commandement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
कप्तानी , कमांडरशिप
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
kapiteinschap, commando
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
capitano, comando
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
capitânia, comando
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
capitanía, mando
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
капітанство , командування
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
kapitaństwo, dowodzenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
Kapitänschaft, Kommando
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
капитанство , командование
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فرماندهی
تصویر فرماندهی
kaptenan, kepemimpinan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی