جدول جو
جدول جو

معنی فروماندگی

فروماندگی((~. دِ))
بیچارگی، ناتوانی، درنگ
تصویری از فروماندگی
تصویر فروماندگی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فروماندگی

فروماندگی

فروماندگی
عجز. (یادداشت بخط مؤلف). درماندگی و بیچارگی. (آنندراج) :
درون فروماندگان شاد کن
ز روز فروماندگی یاد کن.
سعدی.
، احتیاج. (آنندراج) :
بلی تخم در خاک از آن می نهد
که روز فروماندگی بردهد.
سعدی.
، تقصیر. (یادداشت بخط مؤلف). کوتاهی در کار و وظیفه:
نگویم بزرگی و جاهم ببخش
فروماندگی و گناهم ببخش.
سعدی.
، حیرت و سرگردانی. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به فروماندن شود
لغت نامه دهخدا

فرو ماندگی

فرو ماندگی
انتظار، درنگ، درماندگی عجز، نیازمندی، بینوایی، دلشکستگی یاس
فرو ماندگی
فرهنگ لغت هوشیار