جدول جو
جدول جو

معنی ورمالیده - جستجوی لغت در جدول جو

ورمالیده(نَ / نِ خَ کُ)
دامن و یا پاچه و آستین بالاکرده شده، رسواشده و گریخته از شرم. (آنندراج از مجمع التماثیل)
لغت نامه دهخدا
ورمالیده
دامن و یا پاچه و آستین بالا کرده شده، رسوا شده و گریخته از شرم
تصویری از ورمالیده
تصویر ورمالیده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرمالیته
تصویر فرمالیته
تشریفات اداری برای انجام کاری، آنچه برای حفظ ظاهر انجام می شود، ظاهرسازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرماسیده
تصویر پرماسیده
سوده، دست مالی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورمالیدن
تصویر ورمالیدن
دامن به کمر زدن، آستین بالا زدن، کنایه از گریختن و دررفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاچه ورمالیده
تصویر پاچه ورمالیده
کسی که پاچۀ شلوار خود را بالا زده باشد، کنایه از آدم زرنگ و حقه باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالیده
تصویر مالیده
مالش داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمانیده
تصویر رمانیده
رمانده، رم داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برمالیدن
تصویر برمالیدن
بالا زدن آستین یا پاچۀ شلوار، مالیدن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رَ دَ / دِ)
مالیده ناشده. نامالیده. که آن را مشت ومال و ورزش نداده اند: تریاک نمالیده
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
رم داده شده. رمانده شده. رجوع به رمانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نامال. نمالیده. مالیده ناشده. مقابل مالیده. رجوع به مالیده شود
لغت نامه دهخدا
(پَ گُ دَ)
مالیدن: به هر منی شکر (در ساختن گل انگبین) سه من گل درمالند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). مش ّ، درمالیدن دست به چیزی تا پاکیزه و چربش آن زایل گردد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُرْ تِ)
فرمالیته. مجموعۀ اعمال اجباری برای اجرای امری اداری، قضایی و غیره. آیین تشریفاتی، ظاهرسازی. (فرهنگ فارسی معین). درست کردن وضع ظاهری چیزی، چنانکه عیب آن به نظر نیاید
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ سَ)
بالا کردن آستین و پاچۀ تنبان. (برهان). بالا زدن آستین و پاچۀ تنبان از جهت ساختن کاری. (آنندراج). بالا کردن آستین و بالا کردن پایچۀ تنبان برای شتاب رفتن. (غیاث). برزدن. لوله کردن و نوردیدن سر آستین بسوی شانه:
چو شیرینیش از بخت مساعد
شده ساقی و برمالیده ساعد.
آصف خان جعفر (از آنندراج).
چون آمدی به دیر گناه کبیره کن
برمال دست و ساعد و انگور شیره کن.
سنجر کاشی (از آنندراج).
- ساق برمالیده، ساق بالازده:
چرا آزاده در وحشت سرایی لنگراندازد
که سرو از خاک بیرون ساق برمالیده می آید.
میرزا صائب (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
بسوده. لمس شده. بدست سوده، دانسته شده، رهائی یافته، یازیده. درازکرده، بالیده، پرداخته.
لغت نامه دهخدا
(چَوَ دَ / دِ)
در تداول عامیانه، سخت بی آزرم و خشن و بی ادب و بی محابا از نکوهش. ناتراشیده
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
دامن بر میان زدن و پاچۀ ازار و آستین جامه را بالا کردن. (برهان) (ناظم الاطباء) ، کنایه از گریختن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فرار کردن. (ناظم الاطباء). چه، دامن را بر میان زدن، دویدن را آسان کند. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ / دِ)
مالیده. نیم گرد. دوردار. بدون تیزه: دیوار مسجد (مسجدالحرام) قائمه نیست و رکنها درمالیده است تا به مدوری مایل است، که چون در مسجد نماز کنند از همه جوانب روی به خانه باید کرد. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 91)
لغت نامه دهخدا
تصویری از برمالیدن
تصویر برمالیدن
لوله کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
دامن برمیان زدن و پارچه ازار و آستین جامه را بالا کردن، گریختن از ترس (چه دامن برمیان زدن دویدن را آسان کند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاچه ورمالیده
تصویر پاچه ورمالیده
حقه باز شارلاتان زرنگ، بسیار پررو: (در میان همهمه و جنجال کشتیهای بزرگ و کوچک... یکدسته کارگر دزد و پاچه ور مالیده همه جور نمونه نژاد حضرت آدم دیده میشد) (سایه روشن 89)
فرهنگ لغت هوشیار
دست کشیده لمس کرده مس کرده، بهم فشار داده، مشت و مال داده، چیزی روی جسمی کشیده، گوشمالی داده، تصادف کرده (دو اتومبیل با هم)، از بین رفته کان لم یکن محسوب شده، مستعمل: تو چشم مرا نیز بمالیده ازاری روشن کن ازیرا که من ایزار ندارم. (سنائی مصف. 713) -9 بالازده باز مالیده، انگشتو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرماسیده
تصویر پرماسیده
اسم پرماسیدن، بسوده لمس شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرمالیته
تصویر فرمالیته
تشریفاتی، ظاهر سازی
فرهنگ لغت هوشیار
مجموعه اعمال اجباری برای اجرای امری اداری قضایی و غیره آیین تشریفاتی، ظاهر سازی. بنگرید به فرمالیته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامالیده
تصویر نامالیده
نمالیده مالیده نشده مالش نیافته مقابل مالیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرماسیده
تصویر پرماسیده
((پَ دِ))
بسوده، لمس شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مالیده
تصویر مالیده
((دِ))
تنبیه شده، مالش داده شده، تلف شده، از بین رفته، مرتب شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورمالیدن
تصویر ورمالیدن
((وَ دَ))
دامن به کمر زدن، آستین بالا زدن، کنایه از گریختن و فرار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برمالیدن
تصویر برمالیدن
((~. دَ))
نوردیدن، طی کردن، بالا زدن آستین و پاچه شلوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاچه ورمالیده
تصویر پاچه ورمالیده
((~. وَ دِ))
حقه باز، بی شرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرمالیته
تصویر فرمالیته
((فُ تِ))
تشریفاتی، ظاهرسازی
فرهنگ فارسی معین
آیین، تشریفات، ظاهرسازی
فرهنگ واژه مترادف متضاد