جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با رمانیده

رمانیده

رمانیده
رم داده شده. رمانده شده. رجوع به رمانیدن شود
لغت نامه دهخدا

خمانیده

خمانیده
خم داده شده، کج کرده شده، برای مِثال خمانیده دم چون کمانی ز قیر / همه نوک دندان چو پیکان تیر (اسدی - ۹۰)
خمانیده
فرهنگ فارسی عمید

خمانیده

خمانیده
خم کرده. (یادداشت بخط مؤلف). خمیده شده. (برهان قاطع) :
چو با تیغ نزدیک شد ریونیز
بزه برکشید آن خمانیده شیز.
فردوسی.
به پیش اندر آمد یکی تند ببر
جهان چون درخش و خروشان چو ابر
خمانیده دم چون کمانی ز قیر
همه نوک دندان چو پیکان تیر.
اسدی (گرشاسب نامه).
، تقلیدنموده. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا

رسانیده

رسانیده
رسانده. متصل شده. اتصال داده شده. الحاق شده. رجوع به رسانیدن و رساندن و رسانده شود
لغت نامه دهخدا