جدول جو
جدول جو

معنی ورشان - جستجوی لغت در جدول جو

ورشان
(دخترانه)
قمری، کبوتر صحرایی، پرنده ای که به فارسی آن را مرغ الاهی می گویند
تصویری از ورشان
تصویر ورشان
فرهنگ نامهای ایرانی
ورشان
نوعی کبوتر صحرایی تیره رنگ با دمی سفید، قمری
تصویری از ورشان
تصویر ورشان
فرهنگ فارسی عمید
ورشان
پارسی تازی گشته ورشان کبوتر جنگلی در اوستایی ورشا به مانک بیشه و درخت آمده (پور داود یشت ها) این واژه را برهان نیز به نادرست تازی دانسته و در بیشتر واژه نامه های فارسی نیز تازی آمده نام دیگر پارسی آن کناد است در تازی بدان قمری نیز گویند که در فرهنگ عمید برابر است با (موسی کوتقی) یا موسا کو تقی (گویش مشهدی) و موسیچه (گویش بیرجندی) این پرنده که نام پارسی آن ماچوچه است یکی از گونه های ورشان است، جمع ورشان، از ریشه پارسی ورشان ها کنادها قمری بر سر سرو زند پرده عشاق تذرو ورشان نای زند بر سر هر مغروسی. (منوچهری) توضیح این کلمه در قاموسهای عربی لغت تازی محسوب شده. در اوستا بمعنی بیشه و درخت آمده. بار تولمه این لغت را درکلمه فارسی ورشان بمعنی کبوتر جنگلی ضبط کرده است
فرهنگ لغت هوشیار
ورشان
((وَ رَ))
نوعی کبوتر صحرایی تیره رنگ که بالای دمش سفید است، جمع وراشین
تصویری از ورشان
تصویر ورشان
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرشان
تصویر آرشان
(پسرانه)
نام پسر اردشیر دوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرشان
تصویر پرشان
(پسرانه)
رزمجو، رزمجو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از روشان
تصویر روشان
(دخترانه)
روشن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ورشاد
تصویر ورشاد
(پسرانه)
وظیفه و مقرری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ورزان
تصویر ورزان
(پسرانه)
محافظ، نگهبان، فصلها (نگارش کردی: وهرزان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارشان
تصویر ارشان
(پسرانه)
بسیار دانا، بسیار هوشمند، (به فتحه الف و کسره یا سکون ر) مرکب از ارش به معنای عاقل و دانا + ان پسوند کثرت یا مداومت، نام پسر اردشیر دوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برشان
تصویر برشان
(پسرانه)
امت
فرهنگ نامهای ایرانی
تابناک درخشان منور نورانی مقابل تاریک. یا روشنان فلک ستارگان، آشکار ظاهر مقابل پنهان، جایی که نور بدان بتابد، درجه ای از تابش نور همجوار سایه مقابل سایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وردان
تصویر وردان
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد
سگیل، واروک، واژو، بالو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روشان
تصویر روشان
روشن، تابان، تابناک، درخشان، افروخته، مقابل تاریک، جایی که نور به آن می تابد، واضح و آشکار، روش، روشان، آگاه، بصیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورفشان
تصویر ورفشان
ورفان، آنکه درخواست بخشش جرم و گناه کسی را بکند، شفیع، شفاعت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورفان
تصویر ورفان
آنکه درخواست بخشش جرم و گناه کسی را بکند، شفیع، شفاعت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورشاو
تصویر ورشاو
ورشو، نوع فلز: شیوع اوانی و اسباب ورشاو (بزمان ناصر الدین شاه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورکان
تصویر ورکان
تثنیه ورک
فرهنگ لغت هوشیار
شفاعت کننده شفیع: دادم بده وگرنه کنم جان خویش مدح امیر و نزد تو آرم به ورفان. (مسعود غزنوی) توضیح درصحاح الفرس چا. دکتر طاعتی آمده: ورفشان شفیع بود. مسعود غزنوی گفت... آقای طاعتی نوشته اند: این لغت در فرهنگ اسدی چاپ آقای اقبال ورفان بآرا مشدد آمده و در برهان قاطع نیز آنرابفتحح ول و ثانی مشدد وفای بالف کشیده و بنون زده ضبط کرده اما در نسخه ک (از صحاح الفرس) بطور وضوح دو بار ورفشان باشین آمده و چون لفظ (ورفشان برفشان در مورد شفیع صحیح تربنظر رسید ضبط نسخه ک متن قرار داده شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روشان
تصویر روشان
((رَ))
درخشان، تابان، آشکار، واضح، روشن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورفان
تصویر ورفان
((وَ رَّ))
شفیع، شفاعت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وردان
تصویر وردان
((وِ))
زگیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وشان
تصویر وشان
(دخترانه)
، افشان، کاشتن، تکان شدید (نگارش کردی: وهشان)
فرهنگ نامهای ایرانی