جدول جو
جدول جو

معنی ورزیدن - جستجوی لغت در جدول جو

ورزیدن
ریاضت
تصویری از ورزیدن
تصویر ورزیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
ورزیدن
با بلاهای عشق ورزش کن، خویشتن را بلند ارزش کن، (اوحدی)، اجراکردن تمرینهی بدنی بمنظور تکیمل قوای جسمی و روحی بطور مرتب. ورزید ورزد خواهد ورزید بورز ورزنده ورزا ورزیده (ورزش) کارکردن، پیاپی انجام دادن: بیا با مامورز این کینه زاری که حق صحبت دیرینه داری. (حافظ)، ممارست کردن، کوشیدن، حاصل کردن اندوختن، زراعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ورزیدن
((وَ دَ))
ورزش کردن، تمرین کردن، به کار بردن، به دست آوردن
تصویری از ورزیدن
تصویر ورزیدن
فرهنگ فارسی معین
ورزیدن
انجام دادن، کردن
پسوند متصل به واژه به معنای داشتن و مانند ان مثلاً کینه ورزیدن، عشق ورزیدن
به کار بستن، کسب کردن، به دست آوردن
پرداختن و مشغول شدن به کاری، به کار گرفتن، به کار بستن، برای مثال سخن های من چون شنودی بورز / مگر بازدانی زناارز ارز (فردوسی - ۶/۲۳۰)، کشت و زرع کردن
کوشش کردن، سعی کردن
تصویری از ورزیدن
تصویر ورزیدن
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داورزیدن
تصویر داورزیدن
قضاوت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لرزیدن
تصویر لرزیدن
ارتعاش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارزیدن
تصویر ارزیدن
قیمت کردن، بها داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
مواظبت کردن برکاریمداومت کردن برامری کاری را پیاپی انجام دادن ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویزیدن
تصویر ویزیدن
غربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، سرند کردن، بیختن، بیزیدن، بیز، پالاییدن، پرویختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرزیدن
تصویر لرزیدن
جنبیدن، تکان خوردن، لرز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرزیدن
تصویر گرزیدن
شکوه کردن، زاری کردن، توبه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورزیده
تصویر ورزیده
ورزش کرده، نیرومند، حاصل کرده و به دست آورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برزیدن
تصویر برزیدن
کاری را پیاپی کردن، مواظبت و مداومت در کاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارزیدن
تصویر ارزیدن
ارزش داشتن، قیمت داشتن، بها داشتن، برای مثال به نزد کهان و به نزد مهان / به آزار موری نیرزد جهان (فردوسی۲ - ۲۹۱)، دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی / زنهار بد مکن که نکرده ست عاقلی (سعدی۲ - ۶۷۹) برابر بودن بهای چیزی با پولی که در ازای آن داده می شود، سزاوار بودن، لایق بودن، شایستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرزیدن
تصویر لرزیدن
تکان خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورزیده
تصویر ورزیده
کارکرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورچیدن
تصویر ورچیدن
برچیدن، فراهم آوردن، جمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویزیدن
تصویر ویزیدن
بیختن: (... بیامیزد و بکوبد و بویزد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزیدن
تصویر ارزیدن
((اَ دَ))
قیمت داشتن، شایستن، لیاقت داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برزیدن
تصویر برزیدن
((بَ دَ))
مواظبت کردن بر کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روزیدن
تصویر روزیدن
((دَ))
روشن شدن، تافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لرزیدن
تصویر لرزیدن
((لَ دَ))
جنبیدن، تکان خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرزیدن
تصویر مرزیدن
((مَ یا مُ رَ))
جماع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورزیده
تصویر ورزیده
کارآزموده، با تجربه، نیرومند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورچیدن
تصویر ورچیدن
((وَ دَ))
برچیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لرزیدن
تصویر لرزیدن
Flutter, Quiver, Shiver, Shudder, Squirm, Tremble, Twitch, Vibrate, Wobble, Wriggle
دیکشنری فارسی به انگلیسی
agitar, tremer, estremecer, contorcer-se, estremeecer, vibrar, balançar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
flattern, zittern, erschauern, sich winden, zucken, vibrieren, wackeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
trzepotać, trząść się, drżeć, wić się, drgać, wibrować, chwiać się
دیکشنری فارسی به لهستانی
трепетать , дрожать , содрогаться , извиваться , дергать , вибрировать , качаться
دیکشنری فارسی به روسی
тріпотіти , тремтіти , корчитися , вібрувати , хитатися , звиватися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
fladderen, beven, huiveren, kronkelen, trillen, waggelen
دیکشنری فارسی به هلندی
aletear, temblar, estremecerse, contorsionarse, vibrar, tambalearse, retorcerse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
battre des ailes, frissonner, se tortiller, trembler, tressauter, vibrer, vaciller
دیکشنری فارسی به فرانسوی
sbattere le ali, tremare, rabbrividire, contorcersi, scuotere, vibrare, vacillare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی