ورچیدن ورچیدن برچیدن. (ناظم الاطباء). جمع کردن بساط، جمع کردن. فراهم آوردن: لب ورچیدن. پا ورچیدن لغت نامه دهخدا
پرچیدن پرچیدن فرو بردن میخ در چیزی و سر آنرا با چکش و مانند آن کوبیدن و پهن کردن محکم کردن چیزی در چیزی مانند میخی که در تخته زنند و دنباله آنرا از جانب دیگر خم دهند و محکم کنند فرهنگ لغت هوشیار
پرچیدن پرچیدن پرچ کردن، کوبیدن و پهن کردن سر میخ که از یک طرف تخته یا چیز دیگر بیرون آمده باشد فرهنگ فارسی عمید