- وررفتن
- باچیزی خود را مشغول داشتن وبدان کند و کاو کردن: دستش بی اراده مثل یک عادت یا یک عکس العمل با پوزه راسو ورمیرفت آنرا فشار میداد، دست بسر و کول کسی کشیدن ملاعبه کردن: مدتی با دخترک ور رفت
معنی وررفتن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
لبریز شدن و پایان یافتن
با چیزی خود را مشغول ساختن و آن را دست کاری کردن
مجددا رفتن: (گفت برخیزم همانجا واروم کافر ار گشتم دگر ره بگروم) (مثنوی)، بازگشتن برگشتن: (آیم کنم جان را گرو گویی مده زحمت برو خدمت کنم تا واردم گویی که ای ابله بیا) (دیوان کبیر)، رفتن: (تدجی وارفتن بهر طرف)، برطرف شدن: (ابلنقع الکرب وارفت اندوه)، مضمحل شن متلاشی شدن له شدن، جدا شدن اجزای چیزی از یکدیگر از هم باز شدن: (کوفته هاوارفته)، گداختن ذوب شدن: (مثل یخ وارفت)، سست شدن بیحال گشتن، بر اثر امری نامنتظر دچار حیرت شدن هاج و واج ماندن: (وقتی که به پسرک گفتم در امتحان رد شده ای وا رفت)
باز گفتن مجددا گفتن، گفتن
((دَرَ تَ))
فرهنگ فارسی معین
گریختن، گسیختن، از انجام کاری شانه خالی کردن، در انجام معامله ای به توافق رسیدن، جابه جا شدن مفاصل در اثر ضربه
برداشتن قبول کردن تقبل استقبال پذیرفتن: مقابل رد کردن، متقبل شدنملتزم شدن بذمه گرفتن تعهد کردن: (برکن الدوله نوشت و مالی بی اندازه بپذیرفت که هر سال بدهد) (مجمل التواریخ)، قبول کردن قبولی نوشتن، قبول شدن نذر و مانند آن: (نشان پذیرفتنش (پذیرفتن قربانی) آن بدی - که از آسمان آتشی آمدی) (یوسف و زلیخا منسوب بفردوسی)، قبول باصطلاح منجمان مقابل رد: (اگر چنانست که میان ایشان قبول و پذیرفتن بود یاسفلی اندروتد بود یا هر دو باو تاد یامایلی اوتاد باشند عاقبت این ردبصلاح باز آید) (التفهیم 493) -6 انفعال تاء ثر، اقرار کردن اعتراف کردن، سپاس گزاشتن شکر کردن، مستجاب کردن استجابت اجابت، جایز شمردن، -11 فرمانبرداری کردن مطاوعت. یا پذیرفتن از کسی. قول دادن باو عهد کردن با او. یا پذیرفتن پند (گفتار سخن نصیحت) پیروی کردن شنودن نیوشیدن اطاعت کردن اجابت کردن، یا پذیرفتن پوزش. در گذشتن از گناه عفو کردن گناه
فرار کردن
مغز گفتن، دخترکی برداشتن
شرح دادن، باز گفتن
بر داشتن چیزی، گرفتن
بفاصله ای بعید رفتن
منفعل شدن از کرده یا گفته خود. پس ازآنکه طرف دلیلی آشکارا آودر مجاب شدن مغلوب گریدن، (قمار) ورق خود را که بنظر برنده نیست بعلامت عدم شرکت در بازی بزمین انداختن
یا سر رفتن دیگ. کف کردن محتوی آن و بیرون ریختن از سر دیگ. یا سر رفتن حوصله. بپایان رسیدن صبر و حوصله کسی
بالا رفتن، به بالا بر شدن
بازرستن، بازرهیدن، رها شدن
سست و بی حال، جدا شده و متلاشی، تنبل، شل
پایان یافتن، تمام شدن مدت، از سر رفتن
لبریز شدن مایعی که در حال جوشیدن است از سر ظرف
لبریز شدن مایعی که در حال جوشیدن است از سر ظرف
پذیرفتن، قبول کردن، اجابت کردن، بر عهده گرفتن، کسی را نزد خود بار دادن، پذیرایی کردن
حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، تنبل ساختن، گول زدن، دستان آوردن، نارو زدن، سالوسی کردن، مکر کردن، ترفند کردن، تبندیدن، اورندیدن، پشت هم اندازی کردن، گربه شانه کردن، خدعه کردن، غدر کردن، مکایدت کردن، شید آوردن، حقّه زدن، چپ رفتن، کید آوردن، غدر داشتن، غدر اندیشیدن، نیرنگ ساختن برای مثال به مدارای هیچ کس مفریب / از مراعات هرکسی بشکیب (نظامی۴ - ۶۸۰)
جاروب کردن باز روفتن
پائین رفتن، بزیر رفتن پائین رفتن
فریب دادن، گمراه کردن، بازی دادن
گریختن
لوداده شدن
کلنجاررفتن سر و کله زدن
تکرار کردن، باز گفتن
دریغ کردن، دور کردن
رهاشدن خلاص شدن: (بتیغ نیروی ترا خستمی وزین گفت بیهوده وارستمی)، آزاده گردیدن حریت یافتن
ویران شدن، سرنگون کردن
علتی است درپوست بدن آدمی قوبا حرب رطب سودای رطب زرد زخم
((فَ تَ))
فرهنگ فارسی معین
فرآورده های بلوری مات به صورت ظروف و اشیاء تزیینی نیمه شفاف که از نوعی خاک چینی ساخته شده اند