جدول جو
جدول جو

معنی وردوکه - جستجوی لغت در جدول جو

وردوکه
خانه ای که باچوب و علف پوشیده باشد
تصویری از وردوکه
تصویر وردوکه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وردوک
تصویر وردوک
جهاز عروس، خانه ای که با چوب و علف درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وردوک
تصویر وردوک
((وَ))
جهاز عروس، آنچه عروس با خود به خانه داماد می برد، وردک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردونه
تصویر گردونه
محوطه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اوردونه
تصویر اوردونه
فرانسوی رست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کردوسه
تصویر کردوسه
دستۀ بزرگ سوار یا اسب، در علم زیست شناسی دو استخوان که با یک مفصل به هم متصل شده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورپوشه
تصویر ورپوشه
چادر، مقنعه، روسری زنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردونه
تصویر گردونه
چرخ، ارابه، گاری، هر چیز شبیه چرخ که دور خود بچرخد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قردوحه
تصویر قردوحه
مهره گلو
فرهنگ لغت هوشیار
ارابه گاری گردون: بگردونه ها بر چه مشک و عبیر چه دیبا و دینار و مشک و حریر، ارابه ای که توپ را حمل کند: توپهای بزرگ سنگ انداز را که در گنجه بود بنیروی اقبال شاهی از آب کر گذرانیده باعرابه و گردونه باردوی معلی آورد. یا گردونه داود. بنات النعش کبری، نعش (از بنات النعش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردوده
تصویر مردوده
مونث مردود جمع مردودات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورپوشه
تصویر ورپوشه
روسری زنان چادرمقنعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورودیه
تصویر ورودیه
درآیه حق دخول در جایی (انجمن مدرسه و غیره) حق الورود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردونه
تصویر گردونه
((گَ نِ))
ارابه، گاری، چرخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورودیه
تصویر ورودیه
((وُ یِّ))
حق وجهی که بابت داخل شدن در جایی پرداخت می شود، حق الورود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورپوشه
تصویر ورپوشه
((وَ. شَ یا ش))
روسری زنان، مقنعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مردوده
تصویر مردوده
ویژگی زن طلاق داده شده که به خانۀ پدر بازگشته است، تاریک و متروک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکوکه
تصویر رکوکه
سستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهوکه
تصویر رهوکه
فرو هشتگی سستی بندها، تا سگی (اضطراب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سروکه
تصویر سروکه
بدمنشی، سسترفتاری، ماند گی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وردنه
تصویر وردنه
چوبی استوانه ای شکل که با آن خمیر نان را پهن می کنند، نورد
فرهنگ فارسی عمید
گردو: و مزغ آن خوردن را شاید چون گردوک و بادام و فندق و فستق و آنچه بدین ماند
فرهنگ لغت هوشیار
مردک. توضیح در مورد توهین بکار رود: مگر فضولی ک بتو چه ک مردکه جلنبری، حرف دهنت را بفهم
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی است استوانه یی دارای دنوسرباریک ومیان گنده که خمیرنان را بوسیله آن پهن سازند نورد، چوی که چرخ دور آن گردد محور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وروره
تصویر وروره
ورور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردکه
تصویر مردکه
((مَ دِ کِ))
مرتیکه، مردک، برای توهین و تحقیر به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وردنه
تصویر وردنه
((وَ دَ نِ))
چوبی استوانه ای که خمیر نان را با آن پهن می کنند، نورد، نیواره، گردنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وردک
تصویر وردک
جهیزیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوکه
تصویر دوکه
بدی، دشمکنی، خرما بن هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روکه
تصویر روکه
آوای بوف آوای جغد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وردک
تصویر وردک
آنچه عروس به خانۀ داماد می برد، جهاز عروس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورده
تصویر ورده
برجی که کبوتران در آن خانه کرده باشند، کبوترخانه، چوبی که کبوتربازان به دست می گیرند و با آن کبوتر می پرانند
فرهنگ فارسی عمید
برج (مطلقا) بارو، برج کبوتر (خصوصا) کبوتر خان، چوبی که کبوتر بازان در دست گیرند و بوسیله آن کبوتر را بپرواز در آرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وردک
تصویر وردک
جهاز عروس آنچه که عروس بخانه دامادمیبرد جهازعروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وردک
تصویر وردک
((وَ دَ))
جهاز عروس، آنچه عروس با خود به خانه داماد می برد، وردوک
فرهنگ فارسی معین