جدول جو
جدول جو

معنی وردوک

وردوک((وَ))
جهاز عروس، آنچه عروس با خود به خانه داماد می برد، وردک
تصویری از وردوک
تصویر وردوک
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با وردوک

وردوک

وردوک
جهاز عروس. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). وردک. رجوع به وردک شود، خانه را گویند که از چوب و علف پوشیده باشند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه از کاه و نی راست کنند و به هندی چهپر گویند. (غیاث اللغات از برهان از رشیدی)
لغت نامه دهخدا

گردوک

گردوک
گردو: و مزغ آن خوردن را شاید چون گردوک و بادام و فندق و فستق و آنچه بدین ماند
فرهنگ لغت هوشیار

بردوک

بردوک
دهی است از دهستان حومه بخش سومای شهرستان ارومیه. سکنۀ آن 152 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، بزرگ شدن. بالغ شدن:
چو بررست و آمدش هنگام شوی
چو پروین شدش روی و چون قیر موی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

فردوک

فردوک
فرد: جوزوک و الا فردوک. (از دزی ج 2 ص 251). رجوع به فرد شود
لغت نامه دهخدا

کردوک

کردوک
کردوک هارا بعض محققین با کردها تطبیق کرده اند. گزنفون گویداین مردم بسیار رشیدند و هنوز تابع پادشاهان پارس نشده اند. از نوشتۀ گزنفون برمی آید که مسکن آنان در سرزمین کوهستانی و صعب بوده است و با ارمنستان سرحد مشترک داشته اند. (از تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1073). رجوع به تاریخ ایران باستان، کرد و پیوستگی نژادی وتاریخی او ص 91، کرد و کردو در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا

گردوک

گردوک
گردو. چهارمغز. گردکان. جوز: و مزغ آن خوردن را شاید چون گردوک و بادام و فندق و فستق و آنچه بدین ماند. (ترجمه تفسیر طبری)
لغت نامه دهخدا

وردوق

وردوق
دهی است از دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد، در 21500گزی شمال خاوری آغ کند و 7000 گزی شوسۀ هروآباد به میانه، دارای 333 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا