جدول جو
جدول جو

معنی وخز - جستجوی لغت در جدول جو

وخز
برخیز، بلندشو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وخش
تصویر وخش
(پسرانه)
روشنایی، نام چهاردهمین جد آذرباد مهراسپند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وخم
تصویر وخم
تعفن هوا که باعث بروز امراض وبایی می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وخش
تصویر وخش
بیماری که در دست و پای اسب یا الاغ و شتر ایجاد می شود، ورم مفصل استخوان دست و پای اسب و الاغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورز
تصویر ورز
ورزیدن، پسوند متصل به واژه به معنای ورزنده مثلاً آبورز، کارورز، مهرورز، کشت، کشاورزی، کار، پیشه، کسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وخش
تصویر وخش
آغاز، ابتدا
ربح و نزول پول
رشد، بالیدگی، روییدگی، نشو و نما، یازش، نشو
فرهنگ فارسی عمید
(فَ غَ)
درخلانیدن نیزه چنانکه درنگذرد به جانب دیگر یا درخستن به نیزه بی مبالغه. (منتهی الارب). طعنه زدن چنانکه در جوف نیوفتد. (تاج المصادر بیهقی). نیزه زدن کسی را چنانکه در درون وی درآید و از جای دیگر سر بدر نکند و بی مبالغه نیزه زدن کسی را. (ناظم الاطباء) ، درآمیختن سپیدی موی. (منتهی الارب). دررسیدن پیری کسی را و موهای وی آمیخته به سپیدی گشتن. (ناظم الاطباء). و فعل آن از باب ضرب آید. (منتهی الارب). رجوع به وخط شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
آمیختن سپیدی با موی. (تاج المصادر بیهقی). درآمیختن موی سپید موی سیاه را. یا فاش گردیدن موی سپید. (منتهی الارب). سپید و سیاه برابر هم شدن. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب). آمیخته موی و دوموی گردیدن. (منتهی الارب) : وخط الرجل، آمیخته موی و دوموی گردید. رجوع به وخض شود ، شتاب رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، درآمدن، نیزه گذاره یا سبک زدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). نیزه زدن چنانکه بگذرد. (تاج المصادر بیهقی) ، بانگ کردن کفش به رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گاهی سود گاهی خسارت برداشتن در بیع. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، تیغ سبک زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
کارد تیز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
برکندن چشم کسی را. (منتهی الارب). بحض
لغت نامه دهخدا
(تَ صُ)
بی آرامی و بی آرام کردن. (منتهی الارب). مضطرب شدن. (از اقرب الموارد) ، در مشقت و رنج انداختن. (منتهی الارب) ، دشوار شدن امر بر کسی. (از اقرب الموارد) ، کسی را به نیزه زدن، کور کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، برآغالانیدن قوم را بر فساد و نزاع. (منتهی الارب). تحریک کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
دروغ. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
این کلمه در نوشتۀ ابن بیطار و محمد بن زکریای رازی و ابن سینا بسیار آمده است و آنرا گاهی بصورت تذکیر چون ’قال الخوز’ و گاه بصورت تأنیث چون ’قالت الخوز’ آورده اند. شاید نام کتابی بوده بنام ’فلاحهالخوزیه’ مانند ’فلاحهالرومیه’و ’فلاحهالنبطیه’ و یا بنام طب الخوز که طرق پزشکی مردم خوزستان یا مدرسه جندیشاپور واقع در خوزستان را بیان می کرده: قالت الخوز سمن البقر یمنع سم الافاعی من الوصول الی القلب. (ابن البیطار در کلمه سمن). قالت الخوز انها نقیب الحصاء الکلی. (قانون بوعلی سینا مقالۀ مفردات چ طهران ص 162). قالت الخوزانه (ای السوندا) بار در طب. (ابن البیطار). قالت الخوز انه (الخرع) ابلغ الملینات. (ابن البیطار)
نی شکر. (برهان قاطع). در حاشیۀ برهان قاطع آمده است: نیشکر را بدان جهت خوز می گویند که در خوز (خوزستان) فراوان یافت میشود (؟)
لغت نامه دهخدا
نام کویی است به اصفهان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: سکهالخوز. و از این محلت است احمد بن حسن خوزی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِءْ)
کور کردن و برکندن چشم کسی را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بخشش. انعام. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف) :
سر مایۀ شاه بخشایش است
زمانه ز بخشش بر آسایش است.
فردوسی (از یادداشت مؤلف).
تا نگرید کودک حلوافروش
دیگ بخشایش کجا آید بجوش.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از وخر
تصویر وخر
اخرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولز
تصویر ولز
سرخ شدن و سوختن چیزی (غذا) بر روی آتش ، اظهار ناراحتی و درد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وخش
تصویر وخش
مردم پست و فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وخم
تصویر وخم
سنگین، ثقیل، ناموافق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوز
تصویر خوز
دشمنی، خصومت، عداوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخز
تصویر دخز
بسیار سخت، گای (جماع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طخز
تصویر طخز
دروغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجز
تصویر وجز
سخن کوتاه، کار کوتاه، فرزکار، کم اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واز
تصویر واز
بمعنی گشاده و مفتوح، باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشز
تصویر وشز
پناه مردم، سختی زندگی، شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
پیاپی کاری کردن، حاصل و کسب، کشت و زراعت، حاصل کردن، ورزیدن و ورزش پیشه، کسب و کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفز
تصویر وفز
شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وخش
تصویر وخش
((وَ))
پست و بیکاره از هر چیز، مردم فرومایه بی اعتبار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وخش
تصویر وخش
((وَ خَ))
نوعی بیماری در دست و پای چهارپایان، ورم مفصل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وخم
تصویر وخم
((وَ خَ))
سوءهاضمه، تعفن هوا که موجب امراض وبایی گردد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وخم
تصویر وخم
((وَ خِ))
ناسازگار، ناموافق، سخت، دشوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واز
تصویر واز
باز، گشوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورز
تصویر ورز
((وَ))
پیشه، شغل، کشت و زرع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وخت
تصویر وخت
وقت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ورز
تصویر ورز
تمرین
فرهنگ واژه فارسی سره