جدول جو
جدول جو

معنی وخم

وخم((وَ خَ))
سوءهاضمه، تعفن هوا که موجب امراض وبایی گردد
تصویری از وخم
تصویر وخم
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با وخم

وخم

وخم
مرد گران. (ناظم الاطباء). مرد گران سنگ و ناموافق. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، اوخام، وخام. (ناظم الاطباء). وَخامی ̍. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بدگوار. (نطنزی). ناگوار. (غیاث اللغات). سنگین. ثقیل. (یادداشت مؤلف). ناسازگار. (غیاث). ناموافق. (منتهی الارب) :
برج بادی ابر سوی او برد
تا بخارات وخم را بردرد.
مولوی.
نیست زندانی وحش تر از رحم
ناخوش و تاریک و پرخون و وخم.
مولوی.
یا دری بودی در این شهروخم
تا نظاره کردمی اندر رحم.
مولوی.
- بلد وخم، شهر ناسازوار و ناموافق برای سکنا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا