جدول جو
جدول جو

معنی وخر - جستجوی لغت در جدول جو

وخر
اخرا
تصویری از وخر
تصویر وخر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موخر
تصویر موخر
درآخرآمده، آخرین، پایانی، آخر، بازپسین، پسین، اخیر، واپسین
فرهنگ فارسی عمید
پشت واپس، پس افتاده وامانده عقب افتاده، واحدی که در عقب عمده قوی جای دارد موخره الجیش عقبدار. آنکه پس از دیگری است، واپس داشته شده، مقابل مقدم، دنباله چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وخش
تصویر وخش
(پسرانه)
روشنایی، نام چهاردهمین جد آذرباد مهراسپند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وخت
تصویر وخت
وقت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ویر
تصویر ویر
حافظه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بخر
تصویر بخر
اسکنج گند دهان سکنج
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که نگاهداشته شده برای وقت احتیاج پس انداز پس افکنده ذخیره جمع اذخار. پنهان کردن پنهاناندن، اندوختن پس انداز، اندوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخر
تصویر آخر
انجام، پایان، واپسین، پسین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آخر
تصویر آخر
عاقبت سرانجام، بازپسین، درآخر، پایان، فرجام، خاتمه، نهایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خور
تصویر خور
ضعیف، سست، ناتوان خورشید، آفتاب، مهر، شرق، شمس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخر
تصویر دخر
از ریشه پارسی به شیوه ی} قلب {خرد، خرد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تنبل به تنبل جامه صبرم بریدند به زشتی پرده نامم دریدند (گرگانی) فسوس کردن دست انداختن افسوسیدن (مسخره کردن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صخر
تصویر صخر
جمع صخره، خرسنگ ها مهسنگ ها مهسنگ سنگ بزرگ خر سنگ تخته سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وزر
تصویر وزر
کوه بلند
ملجا، پناهگاه، هر جای مستحکم و استوار که پناهگاه شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وچر
تصویر وچر
قضاوت، فتوی، دستور حاکم شرع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وبر
تصویر وبر
پشم شتر، خرگوش، روباه و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ویر
تصویر ویر
حافظه، برای مثال بپرسید نامش ز فرخ هجیر / بگفتا که نامش ندارم ز ویر (فردوسی - ۲/۱۶۱)
فهم، ادراک، هوش، برای مثال یکی تیزویری ست و بسیار دان / کز او نیست احوال گیتی نهان (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۸)
بهره، برای مثال نه گهواره دیدم نه پستان نه شیر / نه از هیچ خوشی مرا بود ویر (فردوسی - ۱/۲۲۹ حاشیه)
ویل، وای، ناله، فریاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وخم
تصویر وخم
تعفن هوا که باعث بروز امراض وبایی می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وزر
تصویر وزر
بزه، گناه
سنگینی، بار سنگین، بار گران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فخر
تصویر فخر
افتخار، سربلندی، مایۀ افتخار و نازش، برای مثال خاک بادا تن سعدی اگرش تو نپسندی / که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم (سعدی۲ - ۵۰۳)، بزرگ منشی
فخر کردن: اظهار سرفرازی و سربلندی کردن، مباهات کردن، نازیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خور
تصویر خور
شاخاب هایی از خلیج فارس مثلاً خور موسی، خور میناب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذخر
تصویر ذخر
اندوخته، پس انداز، چیزی که برای آینده پس انداز کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وتر
تصویر وتر
بندها و رشته هایی در بدن که عضلات و استخوان ها را به هم پیوند می دهد
در ریاضیات ضلع رو به رو به زاویۀ قائمه در مثلث قائم الزاویه
در ریاضیات خطی که دو نقطه از محیط دایره را به هم وصل می کند و از قطر دایره کوچک تر است
زه کمان، چلّۀ کمان، چرم کمان، چرم گور، چرم گوزن
در موسیقی زه یا سیم ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وخش
تصویر وخش
بیماری که در دست و پای اسب یا الاغ و شتر ایجاد می شود، ورم مفصل استخوان دست و پای اسب و الاغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آخر
تصویر آخر
آخور، طاقچه ای که در کنار دیوار درست می کنند و خوراک چهارپایان را در آن می ریزند، جای علف خوردن چهارپایان، اسطبل، طویله، آخورگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خور
تصویر خور
روز یازدهم هر ماه خورشیدی، خورشید
پسوند متصل به واژه به معنای خورنده مثلاً شراب خور، میراث خور، نان خور، خوراک، خوردنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آخر
تصویر آخر
مقابل اول، قرار گرفته در پایان، برای مثال نام تو کابتدای هر نام است / اول آغاز و آخر انجام است (نظامی۴ - ۵۳۷) آخرین، پایانی، مؤخّر، پسین، اخیر، واپسین، بازپسین، سرانجام، برای مثال آخر کار شوق دیدارم / سوی دیر مغان کشید عنان (هاتف - ۴۷)
هنگام گلایه، تنبیه، تعجب و توجه دادن به کار می رود، برای مثال نه آخر تو مردی جهاندیده ای / بدونیک هر گونه ای دیده ای؟ (فردوسی۲ - ۵۹۵)
آخر شدن: به پایان رسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وکر
تصویر وکر
لانۀ پرندگان، جای زندگی و نشیمنگاه و محل تخمگذاری پرندگان، بتواز، آشانه، پتواز، پیواز، وکنت، پدواز، آشیانه، کابک، آشیان، کابوک، تکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وتر
تصویر وتر
فرد
طاق
تنها
در فقه نمازی که فقط یک رکعت دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وار
تصویر وار
مثل، مانند، شبیه مثلاً مردوار، بزرگوار، بنده وار، دیوانه وار، دایره وار،
دارنده مثلاً امیدوار، سوگوار، لایق مثلاً شاهوار، پسوند متصل به واژه به معنای
به اندازۀ باری که حیوان می تواند حمل کند مثلاً شتروار، خروار، زمان، نوبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فخر
تصویر فخر
چیره شدن بر کسی در مفاخرت و نبرد
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته ببر جانور نرکی مانند گربه مگر خردتراز آن و آن رابه پارسی دامک گویند دامک ئنک کرک
فرهنگ لغت هوشیار
زه کمان، چله کمان، تار، ساز، در اصطلاح هندسه هر خطی که نقطه ای از دایره را به نقطه دیگر آن وصل کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وار
تصویر وار
واره، وش، مانند، شبه، نظیر
فرهنگ لغت هوشیار