جدول جو
جدول جو

معنی وتیح - جستجوی لغت در جدول جو

وتیح
(وَ)
چیز اندک حقیر. (منتهی الارب). چیز اندک و حقیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وقیح
تصویر وقیح
بی شرم، شوخ چشم، بی حیا، پررو و گستاخ، زشت، ناپسند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ جَ / جُ مَ)
کم کردن دهش را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کم کردن عطا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
کم کردن دهش خود را. (ناظم الاطباء) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(وَ تَ)
وتح. وتیح. چیز اندک و حقیر. (منتهی الارب) (آنندراج). اندک. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ تِ)
چیز اندک و حقیر. (منتهی الارب) (آنندراج) ، شی ٔ وتح وعر، از اتباع است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رجل وتح، مرد فرومایه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مرد فرومایه و خسیس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ تا)
روانی ریم و چرک از ریش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَحْ حُ)
تقدیر کردن. (تاج المصادر بیهقی). مهیا و مقدر شدن چیزی برای کسی: تاح له الشی ٔ تیحاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جنبیدن در رفتن. (تاج المصادر بیهقی). خمان و چمان رفتن در مشی خود: تاح فی مشیته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ فَ خُ)
قلعه ای است به خیبر. (منتهی الارب). قلعه ای است از قلعه های خیبر. (معجم البلدان). رجوع به فتوح البلدان بلاذری ص 31 شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
واضح و روشن و آشکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
رجل وقیح،الوجه) سخت روی یا کم شرم. (المنجد) (اقرب الموارد). بی شرم. (غیاث اللغات) (آنندراج). شوخ روی. (تاج المصادر بیهقی) :
هست چون قمری طناز و وقیح
هست چون طوطی غماز و نمیم.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 658).
آن خدایی که تو را بدبخت کرد
روی زشتت را وقیح و سخت کرد.
مولوی.
گر فسونی یاد داری از مسیح
کو لب و دندان عیسی ای وقیح.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ج ولیحه، و آن به معنی غراره و خنور است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به ولیحه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
جمع واژۀ وتیره. (منتهی الارب). گل سفید. (مهذب الاسماء). رجوع به وتیره شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
رگی که دل بدان آویخته است. (ناظم الاطباء). رگ دل و تن. (بحرالجواهر). رگ دل. (زمخشری). رگ دل که هرگاه پاره گردد صاحبش می میرد. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج). رگی است که با پاره شدن آن صاحبش می میرد و ابن سیده گوید رگی است چسبیده به قلب. ج، وتن، اوتنه. رگ دل که چون ببرد مردم بمیرد. (مهذب الاسماء). پی پشت مازه. (بحرالجواهر)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
جامۀ سخت بافت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). جامۀ سخت و استوار بافته
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ)
تقدیر شده و تعیین شده و اندازه شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به متاح شود
لغت نامه دهخدا
(مِ یَ)
آن که پیش آید به کاری که نباید، یا آن که خود را در بلا افکند. (ازمنتهی الارب) (آنندراج). تیاح. (از اقرب الموارد)). کسی که پیش آید وی را کاری که نباید و قصد آن نکرده باشد و کسی که خود را در بلا افکند. (ناظم الاطباء). ورجوع به تیاح شود، اسبی که از نشاط خمان و چمان رود، قلب متیح، دل مایل بهر چیز. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
وای. کلمه ترحم است چنانکه ویل کلمه عذاب. یزیدی گوید هر دو به یک معنی است، ویح لزید و ویحاً له رفع آن بنابر اینکه مبتداست و نصب به تقدیر فعلی است و ویح زید و ویحه باز نصب به تقدیر فعلی است و ویحما زید به همان معنی است، یا اصل کلمه ’وی’ است که یک مرتبه به حاء پیوسته است و یک مرتبه به خاء و یک مرتبه به لام و یک مرتبه به یاء و یک مرتبه به سین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به ویخ و ویس و ویل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیح
تصویر تیح
پنبه ریز کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقیح
تصویر وقیح
دریده پرور بی شرم بی شرم بی حیا پررو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجیح
تصویر وجیح
سخت بافت: جامه، پناهگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وتح
تصویر وتح
((وَ تِ))
خسیس، فرومایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وقیح
تصویر وقیح
((وَ))
بی شرم و حیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وقیح
تصویر وقیح
گستاخ، بی شرم
فرهنگ واژه فارسی سره
بی ادب، بی چشم ورو، بی حیا، بی شرم، پررو، دریده، شوخ، گستاخ، هتاک
متضاد: کم رو، محجوب
فرهنگ واژه مترادف متضاد