جدول جو
جدول جو

معنی وته - جستجوی لغت در جدول جو

وته
آویزی از ریسمان که خوراک را در آن می نهادند تا فاسد نشود، بز یا قوچ اخته شده، بدتر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توته
تصویر توته
تراخم، بیماری عفونی ملتحمه و قرنیه چشم که به وسیلۀ میکروب مخصوصی سرایت می کند و عوارض آن عبارت است از تورم پردۀ چشم و بروز جوش ها یا دانه های درشت در طرف داخل پلک و خارج شدن چرک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوته
تصویر غوته
غوطه، فرو رفتن در آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوته
تصویر دوته
دوتا، دولا، خمیده، کج، منحنی، دوتو، دوتوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوته
تصویر بوته
گیاه پرشاخ و برگ که تنۀ ضخیم نداشته باشد و زیاد بلند نشود، نوعی نقش و نگار که روی پارچه، جامه یا چیزهای دیگر نقش کنند، زلف، گیسو، نغوله
ظرف کوچکی که در آن طلا و نقره ذوب می کنند، بوتۀ زرگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فوته
تصویر فوته
فوطه، لنگ، دستار
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
گوشت زیادتی باشد که گاه در اندرون پلک چشم و گاهی در بیرون آن برآید و گاه به سرخی و گاه بسیاهی گراید و نرم بود و مانند توت سیاه آویخته باشد و گاه خون از وی روان شود و گاهی نشود. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). و سبب آن خون فاسد سوخته است. (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به ترجمه داود ضریر انطاکی و بحر الجواهر و توثه شود
طوطی را گویند. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء). توتی. طوطی. توتک. ببغا. بپغا. مرغک دانا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به طوطی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
دستار. رومال. فوطه معرب آن است. (فرهنگ فارسی معین) :
دست فلک ز هودج خضرای آسمان
ازبهرکله فوتۀ منجوق خور گشاد.
؟ (از جوامعالحکایات).
، لنگ گرمابه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فوطه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
واحد قوت بمعنی غذای یک روزه. (ناظم الاطباء). رجوع به قوت شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
دهی است از دهستان رودبار قصران از بخش افجۀ شهرستان تهران واقع در 23هزارگزی شمال غربی گلندوک و 3هزارگزی شرق راه شوسۀ شمشک به تهران. در کوهستان واقع و سردسیر است. سکنۀ آن 543 تن است که مذهب تشیع دارند و به فارسی تکلم می کنند. آب آن از چشمه سار و رود خانه محلی تأمین میشود. محصولش غلات، ارزن و لبنیات و شغل اهالی زراعت و کارگری در معادن زغال سنگ است. راه مالرو دارد و دارای معادن زغال سنگ است که استخراج میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(حِ وَ تَ)
ج حوت، به معنی ماهی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است بمرو و در نسبت بوتقی گویند و از آن ده است: اسلم بن احمد بوتقی محدث. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
رستنی و درخت پر شاخ و برگی را گویند که بسیار بلند نشود و به زمین نزدیک باشد. (برهان) (جهانگیری). رستنی که بسیار بلند نشود و به زمین نزدیک باشد. (فرهنگ فارسی معین). درخت کوچک که بسیار بلند نباشد. (غیاث اللغات). رستنی و درخت پر شاخ و برگی را گویند که پربلند نشود و بزمین نزدیک باشد چنانکه خار را بوتۀ خار گویند و گلها و ریاحین نزدیک بزمین را نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). هر گیاه پر شاخ و برگی که چندان بلند نشود و به زمین نزدیک بود و نوعاً رستنی کوچکتر از درخت را بوته میگویند. (ناظم الاطباء).
- بوتۀ خار، خار. درختچۀ خارناک، چون گون و جز آن:
زمانه بوتۀ خار از درشتخویی تست
اگر شوی تو ملایم جهان گلستانست.
صائب.
لغت نامه دهخدا
(تَ / هََ تَ)
زمین نشیب. ج، هوت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، راه سرازیر بسوی آب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ تَهْ)
دوتو. (ناظم الاطباء). دوتا و دوتو و منحنی و دوبالا. (آنندراج). دوتا. (شرفنامۀ منیری) (آنندراج). رجوع به دوتو در همه معانی شود.
- دوته طاق، کنایه از ابروی کمان و خمیده:
ز خواب اندر چو برخیزم سیه گردم دوته گردم
از آن جادو و زآن آهو سیه چشمش دوته طاقش.
منوچهری.
- دوته کردن، خم کردن. دولا کردن. تاکردن. خم دادن. دوتو کردن. خمانیدن:
دردا که همه روی به ره باید کرد
وین مفرش عاشقی دوته باید کرد.
(منسوب به ابوسعید ابوالخیر).
با همه نااهلی خود گه گهی
پشت به دیوار دوته می کنم.
سپاهانی (از شرفنامه).
سالک صلیب بتکدۀ سیآت ماست
قدی که در نماز دوته می کنیم ما.
سالک قزوینی (از آنندراج).
- دوته گردیدن، خمیدن. منحنی شدن. دوتا شدن
لغت نامه دهخدا
(تِ)
اصلاً عبری و بمعنی خل و دیوانه است و شاید اصلاً با شیدای فارسی از یک ریشه باشد. در زبان فارسی این لغت به همین معنی در بین بازاریان و همسایگان محلۀ کلیمیان و کسانی که با این اقلیت دینی حشر و نشر دارند مستعمل است. در کرمانشاه ’شیت’ بر وزن چیت به همین معنی است و محتمل است که از همان ریشه گرفته شده باشد. (از فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
به هندی سعد است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به سعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ)
یک بار مردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش میمۀ شهرستان کاشان واقع در 42 هزارگزی شمال باختری میمه با 300 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است. مزرعۀ آب باریک جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بیهوشی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، صرع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نوعی از جنون. (منتهی الارب) (آنندراج). نوعی است از دیوانگی. (مهذب الاسماء). دیوانگی. (منتهی الارب) (آنندراج). دیوانگی و جنون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
غوطه. سر فروبردن به آب به تمامی تن. (از فرهنگ اوبهی). غوطه کردن. (فرهنگ اسدی). سر به آب فروبردن و فرورفتن در آب، و غوطه معرب آن است. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به غوته خوردن و غوته خورده شود.
ترکیب ها:
- غوته خوار. غوته خوردن. غوته خورده. رجوع به هر یک از این مدخل های شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بته
تصویر بته
سنگ درازی که بدان داروها سایند مقمع. بوته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رته
تصویر رته
فندق هندی بندق هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوته
تصویر بوته
گیاهی که پر شاخ و برگ باشد و تنه ضخیم نداشته و بلند هم نشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوته
تصویر فوته
لنگ حمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوته
تصویر غوته
فرو رفتن در آب سر باب فرو بردن، فرو رفتن در آب سر باب فرو بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توته
تصویر توته
پارس تازی گشته توته زگیل گوشت زاید پلک چشم جوش پلک تراخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوته
تصویر فوته
((تِ))
دستار، حوله، لنگ حمام، فوطه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توته
تصویر توته
((تُ تَ یا تِ))
گوشت زاید پلک چشم، جوش پلک، تراخم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوته
تصویر بوته
((تِ))
گیاهی پر شاخ و برگ که زیاد بلند نشود، بچه آدمی و دیگر حیوانات، نقش و نگار روی پارچه، کنایه از زلف و گیسو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوته
تصویر بوته
((تَ یا تِ))
ظرفی که طلا و نقره را در آن ذوب کنند، بوته زرگری
فرهنگ فارسی معین
بته، رستنی، نقش گل وبته، آماج، نشانه، هدف، بوتقه، ظرف گدازنده طلاونقره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بوته: خوشبختی در عشق بوته پربرگ: خطر کمین کرده است بوته پر گل: احساسات شما با یارتان متقابل است کاشتن آن: شما به اهدافتان خواهید رسید - لوک اویتنهاو
فرهنگ جامع تعبیر خواب
نام آلت تناسلی کودکان ذکور
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع شهرستان رامسر خ، نام مراتعی در سوادکوه، آمل و تاویر.، سوخته، هرچیز نیم سوخته
فرهنگ گویش مازندرانی